مقدمه

نظر به اینکه قرآن جامعه انسانی را به تدبر و تعقل در آیات فرا می‌خواند ساده‌ترین راه دستیابی به چنین هدفی ترجمه هر چه دقیق تر آن میباشد.  تفاوت های فراوان در ترجمه‌های قرآن، بستر مناسبی برای آسیب شناسی آن­ها، فراهم آورده است. بر این اساس وجود اختلافات درکتاب های تفسیری در تشخیص واو استیناف  و تأثیر آن در ترجمه و  نظریات مترجمین مبنی بر حذف یا ابقاء واو استیناف در ترجمه‌، زمینه شکل گیری این مقاله گردیده است. نویسنده در این مقاله، به بررسی دیدگاه های مختلف در رابطه با ترجمه یا عدم ترجمه واو استیناف در قالب زائد بودن یا معنا داری آن در زبان قرآن پرداخته است.

مفهوم شناسی

1-   استیناف

استیناف در لغت به معنای از نو گرفتن، نو کردن، تجدید و از سر گرفتن کار و آغازکردن است.(رامپوری، 1243ق،) نحویون و عالمان بلاغت، دو تعریف متفاوت از استیناف ارائه داده اند؛ علمای نحو ﺟﻤله مستأنفه را ﺟﻤﻠﻪاي ﻣﯽداﻧﻨﺪ ﮐﻪ ﯾﺎ در آﻏﺎز ﮐﻼم واﻗﻊ ﺷﺪه ﺑﺎﺷﺪ، مانند: «زید قائم» و جمله هایی که در ابتدای سوره ها قراردارد. و ﯾﺎ آن ﮐﻪ ﻣﻨﻘﻄﻊ از ﻣﺎ ﻗﺒﻞ ﺧﻮد است، ﻣﺎﻧﻨﺪ: وَ يَسۡ‍َٔلُونَكَ عَن ذِي ٱلۡقَرۡنَيۡنِۖ قُلۡ سَأَتۡلُواْ عَلَيۡكُم مِّنۡهُ ذِكۡرًا إِنَّا مَكَّنَّا لَهُۥ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَءَاتَيۡنَٰهُ مِن كُلِّ شَيۡءٖ سَبَبٗا (کهف: 83-84) (ابن هشام انصاری،1371، ج2، ص50)

ﻋﻠﻤﺎي ﺑﻼﻏﺖ می گویند: ﺟﻤﻠﮥ اﺳﺘﯿﻨﺎفی جمله­ای است که در ﺟـﻮاب ﺳـﺆال ﻣﻘـﺪر باشد، ﻣﺎﻧﻨـﺪ: وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهيمَ بِالْبُشْرى‏ قالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنيذ (هود: 69) و به راستى، فرستادگان ما براى ابراهيم مژده آوردند، سلام گفتند، پاسخ داد: سلام، و ديرى نپاييد كه گوساله‏اى بريان آورد.

ﺟﻤله­ی قالَ سَلام ﺟﻮاب ﺳﺆال ﻣقدري اﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻘﺪﯾﺮ آن «ﻓَﺎذَا ﻗَﺎلَ ﻟَﻬﻢ»اﺳﺖ، ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ دلیل ﺑﻪ آن ﻋﻄﻒ ﻧﺸﺪه و از آن ﺟﺪا ﺷﺪه اﺳﺖ. بنابراین حضرت ابراهیم (ع) در جواب فرستادگان فرمود: سلام. (التفتازانی، 1416ق، ص152)

2-   تفاوت استیناف نحوی و بلاغی

علمای نحو ﺟﻤﻠﻪ «ﻣﺴﺘﺄﻧفه» را ﺟﻤﻠﻪاي ﻣﯽداﻧﻨﺪ ﮐﻪ ﯾﺎ در آﻏﺎز ﮐﻼم واﻗﻊ ﺷﺪه ﺑﺎﺷﺪ، و ﯾﺎ آن ﮐﻪ ﻣﻨﻘﻄﻊ از ﻣﺎ ﻗﺒﻞ ﺧﻮد است. اما علمای بلاغت جمله اﺳﺘﯿﻨﺎﻓیه را جمله­ای می دانند که ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎ ﻣﺎ ﻗﺒـﻞ ﺧﻮد در ارﺗﺒﺎط اﺳﺖ ﺑﻠﮑﻪ روﺷﻦ ﮐﻨﻨﺪه ﭘﺎﺳﺦ ﺳﺆال ﻣﻘدري اﺳﺖ ﮐﻪ ﺧـﻮد ﺣﮑﺎﯾـﺖ از ﺣﺬف دارد. لذا روﺷﻦ است ﮐﻪ ﺟﻤﻠﮥ ﻣﺴﺘﺄﻧﻔﮥ ﻧﺤﻮي با ﺟﻤﻠﻪ اﺳﺘﯿﻨﺎﻓﯿﮥ ﺑﻼﻏﯽ، ﮐﺎﻣﻼً متفاوت است، در ﮐﺘﺐ ﻧﺤﻮ از آن ﺑا ﻋﻨﻮان اﺳﺘﯿﻨﺎف ﺑﯿﺎنی ﯾﺎد می­کنند. (اﻟـﺼﺒﺎن، 1419، ج 4، ص 1842 و ابن هشام اﻧﺼﺎري، 1371، ج2، ص50)

به عنوان مثال در آیه:

وَ حِفْظاً مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ مارِد لا يَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلى‏ وَ يُقْذَفُونَ مِنْ كُلِّ جانِب (صافات: 8-7)  و [آن را] از هر شيطان سركشى نگاه داشتيم تا شيطان ها نتوانند به آنچه در سكان آسمان مى‏گذرد، گوش فرا دهند و اگر خواستند گوش دهند از هر طرف رانده شوند.

ابن هشام می­نویسد: ﻭ اﻧﻤﺎ ﻫﻲ ﻟﻼﺳﺘﺌﻨﺎﻑ ﺍﻟﻨﺤـﻮﻱ، ﻭ ﻻ ﻳﻜﻮﻥ ﺍﺳﺘﺌﻨﺎﻓﺎ ﺑﻴﺎﻧﻴﺎ ﻟﻔﺴﺎﺩ المعنی (ابن هشام أﻧﺼﺎري،1371،ج2، ص50) وی ﺑﻪ ﺻﺮاﺣﺖ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ: ﺟﻤﻠـﻪ لا يَسَّمَّعُونَ  در این آﯾـﻪ ﺷـﺮﯾﻔﻪ، جمله استینافی نحوی بوده و استینافی بیانی نیست؛ زیرا موجب بطلان در معنا می گردد. صاحب کتاب الجدول  در حاشیه کتاب خویش در توضیح این مطلب می نویسد: لا يصحّ أن تكون الجمله نعتا لكلّ شيطان إذ يوصف بكونه غير مستمع أو غير سامع و هو فاسد، كما لا يصحّ أن تكون حالا، و قد أجازهما العكبري. (ﻋﺒـﺪ اﻟـﺮﺣﯿﻢ ﺻـﺎﻓﯽ، 1418ق، ج23،ص43)  صافی در رابطه با آیه مذکور معتقد است  که جمله ﻻ ﻳـﺴمعون نمی‌تواند به عنوان صفت برای كُلِّ شَيْطانٍ  بکار رود؛ زیرا در این حالت شیطان به ناشنوایی وصف می شود یعنی اینکه شنونده نیست و این باطل است. به همین دلیل حال نیز واقع نمی شود. این درحالی است که  عکبری هر دو حالت را جایز می داند.

اﮔﺮ ﺟﻤﻠﻪ لا يَسَّمَّعُونَ  را اﺳﺘﯿﻨﺎﻓﯿﮥ ﺑﯿﺎﻧﯽ در ﻧﻈﺮ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ، ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎ ﻣﺎ ﻗﺒـﻞ ﺧﻮد در ارﺗﺒﺎط اﺳﺖ ﺑﻠﮑﻪ روﺷﻦ ﮐﻨﻨﺪه ﭘﺎﺳﺦ ﺳﺆال ﻣﻘدري اﺳﺖ ﮐﻪ ﺧـﻮد ﺣﮑﺎﯾـﺖ از ﺣﺬف دارد یعنی بعد از  وَ حِفْظاً مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ مارِد، عدم سماع شیطان را در تقدیر می گیریم. ضمیر، یک نوع رابطی است که جمله متعلق به خود را به ما قبل متصل می کند و ضمیر در جمله لا يَسَّمَّعُونَ  نشان دهنده رابطه با جمله ما قبل است؛ زیرا ضمیر احتیاج به مرجع دارد.  در نتیجه چگونه می توان جمله  "لا يَسَّمَّعُونَ" را جمله استینافی نحوی درنظرگرفت، در حالی که با جمله سابق ارتباط دارد.  از سوی دیگر، به هم پیوستگی و عدم پراکندگی در آیات، نیز بر این نکته دلالت دارد.

3-   زائده

زاید در لغت به معنای زیادی خلاف نقصان است و یا افزودن چيزى بر چيز تمام ذکر شده است. (راغب اصفهانی، 1412ق، ص 385) حروف زاید به حروفی گفته می­شود که جمله بی نیاز از آن بوده و با حذف آن در معنا تاثیری ایجاد نشود. مثل: «دخلت دمشق الشّام ليلا» که اگر گفته شود: «دخلت دمشق ليلا» معنی تغییری پیدا نمی­کند. حروف زایده محضه حروفی هستند که معنای جدیدی را در جمله ایجاد نمی­کنند، برای تقویت معنی و تأکید آن آورده می­شود. (المعجم المفصل فی النحو العربی، ص 477) سیوطی در الاتقان می نویسد: از اندیشمند نحوی سؤال شد كه تأكيد به حرف چيست و چه معنايى دارد؟ چونكه اسقاط آن به معنى جمله صدمه‏اى نمى‏زند! وى در جواب گفته: اين را صاحبان طبع مى‏شناسند. از زيادتى حرف معنايى درمى‏يابند كه در اسقاط آن نمى‏يابند. مانند کسی که  به وزن شعر از روى طبع آگاه است و وقتى بيت شعر بر اثر نقص، تغيير مى‏يابد به آن اشکال گرفته و مى‏گويد: احساس مى‏كنم كه وزن آن نادرست است، بدون آنکه بتواند علت آن را بیان نماید بر همین اساس با نبودن حروف زائد معنا و طبع کلام تغييرى مى‏یابد كه با بودن آنها چيز ديگرى دریافت می گردد اما به زبان نمی آید. ( الاتقان فى علوم القرآن، 1380، ج‏2، ص: 211 )

رضی در شرح کافیه می­گوید: فایده حرف زائد در کلام عرب یا لفظی است یامعنوی. معنوی معنا را تأکید می کند مثل «باء» در خبر ما و لیس. این حروف از آن رو زائد گفته می­شود که تغییری در اصل معنا ایجاد نمی کنند بلکه تنها برای تاکید معنای ثابت و تقویت آن آورده می شود. فایده لفظی نیر برای تزیین لفظ است و استقامت وزن شعری و حسن سجع در نثر وابسته بدان است. از این رو حروف زاید بدون فایده و عبث نیست؛ زیرا اگر این گونه بود در کلام فصحا به­ویژه در کلام خداوند متعال و ائمه(علیهم السلام) جایی نداشت. (رضى الدين استر آبادى، 686 ه. ق‏سال نشر ندارد ج‏4، ص 433-434) همان­گونه که رضی تصریح کرد که حروف زاید به معنای عبث بودن نیست؛ بلکه دارای فواید لفظی و معنوی است، تنها از آن جهت که به معنای اصلی جمله معنای جدیدی را نمی­افزاید، به آن­ها حروف زائد گفته می­شود.  آری حروف زاید به معنای عبث و بیهوده در سخن خداوند متعال جایی ندارد؛ بدین معنا که هیچ فایده ای برای آن ها مترتب نباشد: الحقیقه أنه لا یوجد فی القرآن الکریم شیء زائد بمعنی أنه لا یوجد فی القرآن الکریم شیء زائد بمعنی أنه لا فائده منه. (رضوان، 1413ق، ص 666)

4-   اقسام واو

الف) واو مستأنفه

در کتب نحوی در تعریف حروف استیناف گفته‌اند: حروفی که بوسیله جمله بعد، دلالت بر شروع می‌کنند و یا دلالت بر قطع ارتباط از جمله ما قبل می‌نمایند عبارتند از: واو، فاء، حتی، بل که حروف ابتدائی نیز نامیده می‌شوند.  جمله مستأنفه نیز در بین کلام واقع می شوند، منقطع از جمله ما قبل خویش هستند به خاطر شروع کلام جدید(شیخ مصطفی الغلایینی، 1379، ج2، ص 289 ) ابن هشام می گوید: یکی از اقسا م واو، واو استیناف است که ما بعد آن همواره مرفوع است مانند قول خداوند متعال: لِنُبَینَ لَکمْ وَ نُقِرُّ فِی الأرْحَامِ مَا نَشَاء (حج: 5) و و مَنْ یضْلِلِ اللَّهُ فَلا هَادِی لَهُ وَ یذَرُهُم ( سوره اعراف: 186) و اتَّقُوا اللَّهَ وَ یعَلِّمُکمُ اللَّهُ؛ (سوره بقره، آیه:282) واو در همه این موارد استیناف است چرا که اگر عطف باشد - همچنان که بعضی قائل شده‌اند - می بایست نُقِرُّ منصوب، یذَرُ مجزوم بوده و جمله خبریه یعَلِّمُکمُ اللَّهُ بر جملة انشایی  وَاتَّقُوا اللَّهَ  عطف شده باشد، که جایز نیست. (ابن هشام انصاری، 1371، ، ص665-673)

ب) واو عاطفه

واو عاطفه به معنای مطلق جمع است. کلمه یا جزئی از سخن که پس از حروف عاطفه قرار می گیرد، معطوف به و جزئی که پیش از حروف عاطفه قرار می گیرد، معطوف علیه نامند. مفهوم  واو عاطفه، مطلق الجمع است. مطلق الجمع در نحو به معنی اشتراک در لفظ و معنی است. در علوم بلاغت مطلق الجمع به معنی وصف جامع بین معطوف علیه است. این وصف جامع، خواه عقلی یا وهمی باشد، می تواند به صورت تناسب یا تضاد در معطوف علیه باشد. (حسینی نیا، 1386، ص329-328)

ج) واو زائد‏ه        

ابن هشام می­گوید: علماء کوفی، اخفش و جماعتی از نحويون معتقدند: یکی دیگر از اقسام واو، واو زائد می­باشد. واو درآیه شریفه: حَتَّى إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَيْكُمْ‏ (زمر: 73) را زائده دانسته اند، شاهد در زيادت واو در «و فتحت» آنست که فتحت جواب شرط است و هرگز بر جواب شرط واو داخل نمی­شود. از این­رو واو در آیه شریفه زائده است. (ابن هشام، انصاری، 1371، ص279)

بعضی مانند کامل محمد سالم الجزار و  مصطفی صادق رافعی معتقدند که در قرآن حروف زائد وجود ندارد و از نحویون که قائل به زیادی بودن برخی حروف هستند انتقاد نموده­اند، رافعی می‌گوید: بعضی از کلمات در قرآن یافت می‌گردد که نحوی ها  آن را زائد دانسته‌اند از آن جمله در آیه­ی فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ (آل عمران: 159) فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشيرُ أَلْقاهُ عَلى‏ وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصيراً (یوسف:96) می باشد که ما در آیه اول و  أَنْ  در آیه دوم را زائد دانسته اند در حالی که اگر این دو حرف برداشته شود گذشته از آنکه جمال ترکیب و حسن نظم آن کاسته می شود، از دقائق معنوی آن نیز تهی می گردد؛ زیرا ما دراین آیه اشاره دارد به ملائمت پیغمبر در انجام امور،  و نیز بین جارو مجرور فاصله انداخته است تا مجالی برای تدبر و تفکر در اهمیت رحمت بوده باشد. غرض از  أَنْ در آیه دوم اشاره بوجود فاصله میان انداختن پیراهن یوسف بر روی یعقوب و آمدن وی می باشد و به­واسطه دوری میان یوسف و پدر او اشاره به انتظار یعقوب نموده و  متضمن لطائف دیگری نیز می باشد. نظیر آیات فوق در قرآن بسیار مشاهده می­شود که برخی آن­ها را دارای کلمات زائد می­دانند. هر چند بسیاری متوجه معانی و نکات لطیف آن نمی­شوند. (صادق رافعی، 1421ق، ص175-176)

دیدگاه­ها پیرامون وجود حروف زائد در قرآن

سید رضی می­گوید: من  نیز با ابی العباس مبرد هم عقیده‌ام که در قرآن حروف زائدی بکار نرفته است مگر آن­که معنای مفیدی را در برداشته باشد و هم­چنین ممکن نیست که بی فایده باشد. زمانی زیادات و نقائص در کلام  وارد می شود که گوینده مضطر شود و وزن و قافیه شعری او را مجبور به آوردن حروف زائد کرده باشد. اما هنگامی که کلام از سوی خداوند تبارک و تعالی باشد، قیاس سخن با کلام الهی هباء منثورا و سرابی بیش نیست. هم­چنین اصدق القائلین خداوند سبحان می­فرمایند: لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزيلٌ مِنْ حَكيمٍ حَميدٍ (سوره فصلت: 42) ؛ كه باطل از پيش روى آن و پشت سرش به سراغ آن نمى‏آيد؛ (زيرا اين) فرو فرستاده‏اى از جانب (خداى) فرزانه ستوده است. بسیار بعید است که خداوند به علت ناتوانی و اضطرار از حروف زائد استفاده نماید. (السید شریف رضی، 1406ق، ص289)

 

در ترجمه یا عدم ترجمه واو استیناف در قرآن  

الف: دیدگاه مخالفین ترجمه واو استیناف/ زاید

خرمشاهی، در خصوص عدم حفظ واو استیناف آغازین بسیاری از آیات قرآنی در ترجمه، اظهار نموده اند: محتاطان  و اهل  تدقیق بلافاصله پاسخ مثبت می‌دهند. زیرا مترجم امین، حق ندارد نه یک واو از اصل، نه یک واو از پیش، از ترجمه حذف نماید و صرفا می تواند در داخل گیومه،  به این کار مبادرت نماید. به نظر می‌رسد حفظ سرتاسری و دائمی این واوها بیشتر به دلیل وسواس و نه دقت علمی و هنری و ترجمه‌ای است. وقتی در زبانی مانند فارسی واژه ای به نام استیناف وجود ندارد، به­کارگیری و حفظ این واو در ترجمه دارای اشکال است و خواننده فارسی یا انگلیسی زبان آن را درک نمی کند و آن را به معنای واو عاطفه می­داند. از سوی دیگر از نظر زیبا شناسی زبانی و ادبی همانگونه که به­کارگیری این واو در زبان عربی و نثر قرآن باعث زیبایی و ملاحت می‌شود، به همان نسبت عدم به­کارگیری آن در زبان فارسی باعث ملاحت، زیبایی، استحکام و استقلال جمله می‌گردد. ایشان در مقاله نکات قرآنی بیان می­دارد: دیدم به راستی مواردی هست که اگر واو را زائد نگیریم و در ترجمه به عنوان واو عاطفه یا استینافی ظاهر کنیم، باعث اختلال و بلکه فساد معنی می‌گردد. ایشان بیان نمودند اولین آیه ای  که به من نشان داد با یک پدیده نحوی و موجود زبانی واو زائد مواجه هستم، آیه فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ في‏ غَيابَتِ الْجُبِّ وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ ( سوره یوسف: 15) بود که آشکارا می دیدم اگر واو را که قبل از اوحینا آمده است در ترجمه ظاهر کنم، جمله ناقص و نتیجتا  لَمَّا / فَلَمَّا بی جواب می‌ماند. لذا بدون آنکه در متون نحوی کندوکاو کنم، به اشارات تفاسیر قرآنی اکتفا نمودم و جرأت ورزیدم واو قبل از "أَوْحَيْنا"را در این آیه ترجمه نکردم. (خرمشاهی،1389، ص15)

ب: دیدگاه های موافقین ترجمه واو استنیاف

خانم طاهره صفارزاده یکی از مترجمین قرآن کریم در پاسخ به این سؤال که آیا در ترجمه قرآن، بکارگیری همه ادوات، ضمائر، حروف زائد و تأ کیدات را لازم می‌دانید؟ پاسخ دادند: برای این نوع ملاحظات در ترجمه قرآن، حتی الامکان، معادل یابی لازم است. (فصلنامه بینات، شماره 49 و 50،  ص120)

آقای حسین انصاریان می گوید: بدون شک ادوات، ضمائر و حروف (که نسبت به کتاب خدا نباید با قید زائد به­کار رود) و تأکیداتی که در بسیاری از آیات قرآن صورت گرفته، کاملا بجا و منها نمودن آن­ها، آیات را دچار نقص می‌نماید. این امور نشان دهنده اعجاز قرآن و استحکام آیات است و برای این که غیر عرب، آن­ها را جزء استخوان بندی آیات بدانند، تا حد امکان باید به صورت رسا در ترجمه منعکس گردد. زبان فارسی که پس از زبان عربی در میان زبان‌ها در حد کاملی است، می تواند با ظرافت‌ها ، لطائف و اشاراتی که در آن است، ترجمه ادوات، ضمائر، حروف و تأکیدات را بصورتی رسا ارائه نماید. (فصلنامه بینات، شماره 49 و 50،  ص120)

نظر و ادله مرحوم سید شریف رضی (ره)در رابطه با عدم راهیابی زوائد در قرآن

آیه: "هذا بَلاغٌ لِلنَّاسِ وَ لِيُنْذَرُوا بِهِ وَ لِيَعْلَمُوا أَنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ لِيَذَّكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ"( سوره ابراهیم: 14)(اين (قرآن)، رساندن (پيام) براى مردم است (تا نصيحت شوند)؛ و تا بوسيله آن هشدار داده شوند، و تا بدانند كه او معبود يگانه است؛ و تا خردمندان يادآور شوند)

سید رضی می نویسد: از ابو العباس مبرد در رابطه با آیه بالا سؤال می کنند که لام در" لِيُنْذَرُوا بِهِ" لام علت است و  واو بعد از لام علت را اگر زائد نگیریم معنای واو چه خواهد بود؟ ایشان در پاسخ می‌گوید: آیا نمی‌دانی "هذا بَلاغٌ" مصدر است و "لِيُنْذَرُوا بِهِ" فعلی است که در موضع مصدر قرار گرفته است و افعال بر مصادرشان دلالت می‌کنند؟ پس جمله در تقدیر این است که "هذا بَلاغٌ لِلنَّاسِ وَ إنذار" بنابر این واو،در این آیه دو مصدر را به یکدیگر عطف نموده بنابراین زائد نیست و ابو العباس واو را زائد نمی داند. (السید شریف رضی، 1406ه.ق، ص290)

1-    آیه "فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ .... ( سوره آل عمران: 159) و به سبب رحمتى از جانب خدا با آنان نرم‏خو شدى‏"  می‌گویند "ما" در این آیه زائد است یعنی در حقیقت آیه اینگونه می‌باشد. "فَبِرَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ"

مرحوم سید رضی (ره) در پاسخ می‌گوید: "ما" در این آیه فایده روشنی دارد و فایده آن تفخیم و بزرگداشت رحمتی است که پیامبر صلوات الله علیه به سبب آن نرم­خو و مهربان گردیده است. گویی خداوند می فرماید: "فبرحمه عظیمه من الله لنت لهم" و جایگاه "ما" در اینجا مانند موضع "ما" در آیه: " فَغَشِيَهُمْ مِنَ الْيَمِّ ما غَشِيَهُمْ" (و دريا آنان را فرا گرفت؛ با آنچنان (امواجى كه) آنها را پوشانيد) ( سوره طه: 78) است که حق تعالی از آوردن کلمه "ما" در این آیه بیان عظمت موجی را  اراده کرده که آنها را فرو برده است یعنی:" تعظیم ما غشیهم من موج البحر" است. بنابراین اگر"ما" در این آیه  فایده نداشت لغو و  بیهوده می گشت، در حالی که از خداوند حکیم امر بیهوده صادر نمی‌گردد. (السید شریف رضی، 1406ه.ق، ص289)

2-    آیه:" حَتَّى إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَيْكُمْ‏ (زمر: 73)سید شریف رضی در جواب به نظریه کوفیون و اخفش و جماعتی که برای زائد بودن واو، آیات: "وَ لَوِ افْتَدى‏ بِهِ" و آیه " حَتَّى إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها" را شاهد می گیرند و می‌گویند واو در «و فتحت» زائد است زيرا هرگز بر جواب شرط واو قرار نمى‏گيرد و در اين آيه «فتحت» جواب شرط است، بنابراين واو زائده مى‏باشد، ( ابن هشام، انصاری، 1371، ص279) سید رضی (ره) جواب،  می‌دهدکه واو زائد نیست زیرا محققین از علما مانند ابوجعفر النحاس(ابوجعفر النحاس، ج3،1421ق، ص433) گفته اند: در تقدیر آیه" حَتَّى إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها" کلمه "دخلوها" بوده است و پس از آن جمله " وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَيْكُمْ" آمده است، پس باز شدن درها، دلالت بر داخل شدن متقین به بهشت است و خداوند به دلیل اختصار آن را بیان ننموده است. در نتیجه از اقتدار و فصاحت کلام الهی به شمار می رود. (السید شریف رضی، 1406ه.ق، صص289-290)

3-    آیه: " فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ في‏ غَيابَتِ الْجُبِّ وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ"( سوره یوسف: 15)" هنگامى كه او را با خود بردند، و تصميم گرفتند وى را در مخفى‏گاه چاه قرار دهند، (سرانجام مقصد خود را عملى ساختند؛) و به او وحى فرستاديم كه آنها را در آينده از اين كارشان با خبر خواهى ساخت؛ در حالى كه آنها نمى‏دانند" که مترجم محترم آقای خرمشاهی برای زائد بودن واو آن را شاهد گرفته و می گوید: واو در "وَ أَوْحَيْنا" زائد است. زیرا بعد از "فلمّا" جواب شرط نیامده و "أَوْحَيْنا" جواب شرط می باشد. و بر جواب شرط واو قرار نمى گيرد بنابراین واو زائد است. سید رضی(ره)در پاسخ به آن می گوید:

این آیه نیز نظیر پاسخ به آیات فوق است. زیرا قول خداوند: " وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ في‏ غَيابَتِ الْجُبِّ" دلیلی است بر قرار گرفتن حضرت یوسف در چاه به خاطر شدت عزم برادرانش و اجماعی که بین آنها منعقد شده بود. گویی خداوند می فرماید: حتی اذا  ذَهَبُوا بِهِ  وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ  في‏ غَيابَتِ الْجُبِّ "جعلوه هناک" وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِ.

 

4-     آیات: "فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبين" و " وَ نادَيْناهُ أَنْ يا إِبْراهيمُ " و " قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا "(صافات، آیه، 103-104-105) " پس وقتى هر دو تن دردادند [و همديگر را بدرود گفتند] و [پسر] را به پيشانى بر خاك افكند"" او را ندا داديم كه اى ابراهيم"" رؤيا [ى خود] را حقيقت بخشيدى". دلالت واو در آیات شریفه مانند آیه فوق بیانگر حذف جواب شرط در فلمّا می‌باشد بنابراین واو در آنها زائد نیست.

با بررسی در کتب تفاسیر، دیدگاههای مختلفی در رابطه با آیه فوق به چشم می‌خورد:

 1 ابراهیم ابیاری می نویسد:  "وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا" أي انه أوحى اليه أنه سيلقاهم و يوبخهم على ما صنعوا، و هذا قبل القائه فى الجب، تقوية لقلبه و تبشيرا له بالسلامة (ابراهیم ابیاری ، ج10، 1405، ص122). آیه به این معنااست که به حضرت یوسف علیه السلام وحی شد که برادرانت را حتما ملاقات خواهی کرد و آنها به سبب آنچه انجام دادند توبیخ خواهند شد و این وحی قبل از انداختن وی به چاه می باشد به خاطر تقویت قلب و بشارت سلامتی ایشان.

نویسنده کتاب التحریر و التنویر می‌گوید:  جملة"وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِ" معطوفة على جملة وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ، لأنّ هذا الموحى من مهمّ عبر القصة.2 - و قيل: الواو مزيدة و جملة أَوْحَيْنا هو جواب (لمّا)، (ابن عاشور،ج12، قرن 14،ص32)

جمله"اوحینا.." به جمله "و اجمعوا..."عطف شده است. زیرا موضوع وحی الهی به حضرت یوسف (ع) از مهمترین قسمت این داستان به شمار می رود. و نظر ضعیفی نیز وجود دارد که می گوید: واو اضافی است و جمله "اوحینا "جواب لمّا می باشد.

نظر مترجم محترم آقای خرمشاهی با نظر مرحوم شیخ رضی بر مبنای اینکه واو ، در "وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِ" و آیاتی که در فوق اشاره شد زائد است، کاملا با یکدیگرمغایر است و شیخ رضی واو را زائد نمی داند و با دلایلی که بیان کردند جایگاه واو را روشن ساختند.

به نظر می رسد اختلاف علما  در بیان نقش واو در کتابهای تفسیری و همچنین اختلاف بین مترجمین محترم در ذکر آن در ترجمه و بالاخص اختلاف مرحوم علامه طباطبایی (ره) و مرحوم آیت الله معرفت (ره) بر سر عاطفه یا استیناف بودن واو در آیه "وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ" که در ذیل به آن پرداخته شده است مبین این مسئله است که تشخیص واو استیناف در قرآن کریم مشکل است و توجه به این نکته که در ساحت کلام  الهی زوائد راه ندارد و واوهایی که به نظر می‌رسید نیازی به ترجمه ندارد، در جمله نقش معنایی دارند و همچنین مطالعه تاریخ تحولات و تطورات در زمینه ی بحث های تفسیری و مراحل و دوران هایی که بر تفسیر قرآن کریم گذشته است، و فعل و انفعالاتی که بر روی مباحث مزبور و در اثر اندیشه های مختلف و منابع فکری غیر اسلامی انجام گرفته، به خوبی گویای آن است که قرآن تا چه اندازه در این فراز و نشیب ها و صحنه های مبارزه ی فکری و اعتقادی و کارزارهای سیاسی مورد سوء برداشت قرار گرفته و مفاهیم آن دچار تحریف گشته است.(عباس علی عمید زنجانی،1373ش، ص150 )

 در حالیکه قرآن کریم، کهن ترین و معتبرترین متن ادبی قانونمند عرب است، از این رو، مبنای ادبیات عرب به شمار می‌آید؛ یعنی معیار خطا و صحت استعمالات مردم و قواعد ادبی است. به عبارت دیگر: قرآن بر اساس قواعد ادبیات عرب، سنجش نمی‌شود؛ چرا که علوم ادبی عرب و قواعد آن بعد از قرآن پایه‌گذاری شده است لذا هر گاه قاعده‌ای عربی با قرآن ناسازگار بود آن قاعده استثناء می‌خورد. (محمدعلی رضایی اصفهانی، 1390، ص118).

 

تحلیل مقایسه ای ترجمه واو با رویکرد عطفی یا  استینافی در آیه "هفت سوره آل عمران"

"هُوَ الَّذي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ" (سوره آل عمران، آیه 7) "اوست كسى كه اين كتاب [قرآن‏] را بر تو فرو فرستاد. پاره‏اى از آن، آيات محكم [صريح و روشن‏] است. آنها اساس كتابند و [پاره‏اى‏] ديگر متشابهاتند [كه تأويل‏پذيرند]. اما كسانى كه در دلهايشان انحراف است براى فتنه‏جويى و طلب تأويل آن [به دلخواه خود،] از متشابه آن پيروى مى‏كنند، با آنكه تأويلش را جز خدا و ريشه‏داران در دانش كسى نمى‏داند. [آنان كه‏] مى‏گويند: «ما بدان ايمان آورديم، همه [چه محكم و چه متشابه‏] از جانب پروردگار ماست»، و جز خردمندان كسى متذكر نمى‏شود."

 عموم مفسران و صاحب نظران برای حرف "واو" در عبارت "وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْم" دو معنا ارائه نموده‌‌اند گرچه معنای سومی هم برای آن بیان شده است (سید مرتضی، أمالی، ص95)

 برخی معتقدند "واو" در آغاز عبارت" وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ" ، عاطفه است و راسخان در علم را عالم به تأویل آیات قرآن دانسته اند و قصد ایشان از اثبات عاطفه بودن  واو، عالم دانستن پیامبر اکرم (ص) و ائمه اهل بیت(ع) به تأویل است. برخی دیگر معتقدند واو استیناف، است و قصد ایشان، محصور بودن علم به تأویل ، در خداوند عزّوجل است

نظر مرحوم آیه الله معرفت (ره)در رابطه با آیه 7 آل عمران

مرحوم آیه الله معرفت (ره) می نویسند: به دلیل تناسب حکم و موضوع،  دلالت آیه بر تشریک (عاطفه بودن واو) واضح است و این به خاطر مناسبت نزدیک بین مسندالیه و دلالت معنایی مسند است و معنای  مناسبت، آن است که وقتی مسندالیه شامل وصفی خاص گشت واجب است مراعات مابین صفت و حکمی که مترتب بر صاحب صفت است من جمله علاقه سببیت یا شبه سببیت باشد. بنابراین راسخون در علم طلب کننده علم هستند و از جنس چیزی هستند که  با معرفت کامله، تناسب دارد. اما مناسبتی بین ایمان کورکورانه و بین رسوخ در علم وجود ندارد. لذا رعایت تناسب مذکور ایجاب می کند که "الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْم" معطوف بر "اللّه" و عالم به تأویل متشابه نیز باشند. (محمد هادی، معرفت، 1426ه.ق ج1، ص489)

در پاسخ به این سؤال که آیا تشریک، (عاطفه بودن واو)، تساوی علما با خداوند تبارک و تعالی را اقتضاء نمی‌کند؟ (هر چند تشریک در این جهت خاص باشد) و همچنین با آیه: "لیس کمثله شیء" (شوری، 11)  منافات ندارد؟ ایشان می گویند: شرافت علم آن چیزی است که خداوند علما را به سبب آن،  منزلت و رفعت بخشیده است، مضافا به اینکه گواه بر این مطلب آیه " شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ " (آل عمران، 18)" خدا كه همواره به عدل، قيام دارد، گواهى مى‏دهد كه جز او هيچ معبودى نيست و فرشتگانِ [او] و دانشوران [نيز گواهى مى‏دهند كه:] جز او، كه توانا و حكيم است، هيچ معبودى نيست" می باشد. که خداوند و ملائکه و صاحبان علم کنار یکدیگر قرارگرفته اند.

اشکال دیگری که برعاطفه بودن واو نمودند آن است که چگونه با وجود موقعیت " يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا" "وَالرَّاسِخُونَ"، عطف بر "إِلاَّ اللَّهُ" گشته است؟

پاسخ: "يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا" جمله حالیه ای است که راسخان را توضیح می دهد و در موضع نصب می باشد. نظیر این آیه در قرآن بسیار است از جمله: آیه " وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا " (الفجر، آیه: 22) جمله " صَفًّا صَفًّا " حال است برای "ملک" و منصوب و"ملک" معطوف بر"ربک" است.

و همچنین در سوره مبارکه حشر در بیان مصرف غنائم خداوند می فرماید: للفقراء المهاجرین.... و الذین تبوؤ الدار و الایمان .... و الذین جاؤوا من بعدهم یقولون ربنا اغفر لنا و لاخواننا الذین سبقونا با لایمان... (حشر، آیه: 7-10) پس جمله "یقولون ربنا اغفر..." حال از " و الذین جاؤوا" می باشد که  بر ماقبلش معطوف گشته است به خاطر مشارکت با آنها در استحقاق گرفتن غنائم جنگی

مرحوم آیه الله معرفت (ره) مقید نمودن "راسخون در علم"، به جمله حالیه را اشاره به نکته دقیقی می داند و می گوید: متشابه برای هر یک از عالم و جاهل متشابه است غیر از اینکه عالم به فضل علمش و به مقام حکمت خداوند متعال متشابه را موضع تأمل و دقت نظر خویش قرار می‌دهد و بوسیله آن با دقت و احاطه کامل به شناخت تأویل صحیح دست می‌یابد. راسخون در علم می‌گویند: متشابه برادر محکم است و از مقام حکمت خداوند متعال صادر شده است قطعا وراء آیات متشابه، حقیقتی است که مقصود بالذات است. لذا این نگاه مؤمنین حقیقی (راسخون در علم) به آیات متشابه، منجر می‌گردد که آنها  به بحث و تحقیق برای رسیدن به حقیقت مشتاق گردند. (محمد هادی، معرفت، ج1، ص493)

بر پایه برهانی عقلی نیز گفته شده است قرآن کریم برای هدایت مردم نازل شده و بسیاری از آیات آن متشابه است. اگر رسول خدا و عترت طاهره ایشان(ع) که حاملان قرآنند، به تأویل متشابهات عالم نباشند، به یقین، دیگران نیز آگاه نیستند. در نتیجه متشابهات فایده ای ندارد و تنها دستاویزی برای فتنه جویان اند. پس به حکم عقل، ایشان باید به تأویل متشابهات قرآن عالم باشند تا با تبیین حقیقت آن، ریشه فتنه انگیزی را بسوزانند. (بلاغی، آلاءالرحمن،ج2،1419ق،ص190)

نظر مرحوم سید شریف رضی(ره)

سید شریف رضی (ره) اظهار می دارد حقیقت معنای واو جمع است، لذا باید آن را به حقیقت و مقتضای خودش حمل نمود و نمی توان، آن حقیقت را بر "ابتداء" حمل کرد مگر در جائی که قرینه داشته باشیم و در این آیه هیچ قرینه ای که بتوان "واو" را از معنی حقیقی اش منصرف کرد، وجود ندارد. واو در آیه "وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ" واو عطف می‌باشد (رک: السید شریف رضی ،1406ه.ق، ص133)

نظر مرحوم شیخ طبرسی(ره)

شیخ طبرسی (ره) می نویسد: با استناد به رفتار صحابه و تابعان، عاطفه بودن واو در آیه مورد بحث، تأیید شده است و گفته شده اگر واو عاطفه نباشد، پیامد استینافی بودن واو آن است که جز خدا کسی تأویل قرآن را نداند، در حالی که تفسیر قرآن کریم همواره میان صحابه و تابعان رواج داشته است و در مورد هیچ آیه ای هم به دلیل متشابه بودن، متوقف نشده و هرگز از تفسیر آیه ای اظهار عجز نکرده یا نگفته اند که تأویل آن نزد خداست. بنابراین واو در آیه مورد بحث عاطفه است و راسخان در علم از تأویل قرآن باخبرند. ( طبرسی،  ج1، 1429ه.ش،ص107).

بنابر این راسخان در علم تأویل متشابه را به فضل راسخ بودنشان در فهم حقیقت دین با عنایت پروردگار عالم" وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا ... (عنکبوت: 69) . و یزیدالله الذین اهتدوا هدی (مریم: 76 ) ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکه (فصلت: 30) و خداوند تعالی می فرماید: و ان لو استقامواعلی الطریقه لاسقیناهم ماء غدقا (جن: 16) آیا علم به حقائق شریعه نورانی، همان آب گوارایی نیست که نوشیدن حیات علم است که خداوند به هر کس از مؤمنین بخواهد افاضه می‌کند و آنها را از حقائق و اسرار ملک و ملکوت عالم آگاه می نماید؟

می دانیم  بین دو جمله "وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ" "وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ" جهت جامع وجود دارد به این معنا که هر دو جمله در علم، جهت مشترک دارند و مناسبت بین آن دو برقرار است، به این معنا که راسخ در علم کسی است که در آن دانش متخصص و محل رجوع عموم مردم باشد. حال اگر راسخ در علم چیزی نفهمد و بگوید چه بفهمم و نفهمم به همه ایمان دارم زیرا همه از ناحیه خداوند است دیگر متخصص نبوده و شایسته است به جای صفت راسخ به استواری در ایمان ستوده می شد.  همانطور که مرحوم آیه الله معرفت نیز به این نکته اشاره نمودند. و احادیث و روایات نیز شاهد بر این امر هستند که از بیان آن صرف نظر می‌نماییم. بنابر این به نظر می رسد واو، در آیه"والراسخون "واو عاطفه ‌باشد.

بعد از بررسی اختلافهای علما در تشخیص واو استیناف و اینکه بعضی آن را زائد دانسته و در ترجمه لحاظ نمی کنند و  عده ای نیز در مقابل  نه تنها زائد نمی دانند بلکه معتقدند  نقش معنایی دارد. اینک به بررسی ادله افرادی که واو استینافیه را مبنی بر اینکه جمله انشائی به جمله خبری عطف نمی گردد و ... اثبات نمودند می پردازیم:

ﻋﻄﻒ ﺧﺒﺮ ﺑﻪ إﻧﺸﺎء ﯾﺎ ﺑﺮﻋﮑﺲ(دلیل استیناف)

علماى بلاغت و اكثر علماى نحو مانند ابن مالك در شرح باب مفعول معه از كتاب «التسهيل» و ابن عصفور در شرح كتاب «الإيضاح» اين ﻋﻄﻒ ﺟﻤﻠﮥ ﺧﺒﺮي ﺑﻪ إﻧﺸﺎﺋﯽ ﯾـﺎ ﺑـﺮﻋﮑﺲ را ممنوع دانسته‏اند و ابن عصفور اين ممنوعيت و منع را نقل مى‏كند و مى‏گويد أكثر نحويين نيز اين اعتقاد را دارند.(ابن هشام،أﻧـﺼﺎري، 1371،ج2، ص627) أﻣا ﺻﻔّﺎر و ﮔﺮوﻫﯽ از ﻧﺤﻮﯾﺎن آن را ﺟﺎﯾﺰ ﻣﯽداﻧﻨﺪ، اﯾﻦ ﮔﺮوه ﺑﻪ آیات ذیل اﺳﺘﺪﻻل نموده‌اﻧﺪ که عبارتند از: عبارت " وَ بَشِّرِ الَّذِينَ ءَامَنُواْ" در آیه: " وَ بَشِّرِ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لهُمْ جَنَّاتٍ تجْرِى مِن تحْتِهَا الْأَنْهَرُ " (ﺑﻘـﺮه: 25) و عبارت " بَشِّرِ الْمُؤْمِنِين" در آﯾﻪ: " وَ أُخْرَى‏ تحُبُّونهَا  نَصْرٌ مِّنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِيبٌ  وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِين" (ﺻﻒ: 13)  که ﺳﮑّﺎﮐﯽ از ﻣﻨﻈﺮ "ﺣﺬف" و "إﯾﺠﺎزِ" ﺑﻼﻏﯽ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ: "ﻓﻌـﻞ أﻣـﺮ "بَشِّرِ" در "وَ بَشِّرِ الَّذِينَ ءَامَنُواْ..." ﻣﻌﻄﻮف ﺑﻪ ﻓﻌﻞ ﻣﺤﺬوف (ﻗُﻞْ) در آﯾﮥ:  " يَأَيهَّا النَّاسُ اعْبُدُواْ رَبَّكُمُ الَّذِى خَلَقَكُمْ وَ الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُون" (ﺑﻘـﺮه: 21) اﺳـﺖ. (یوسف، ﺳﮑﺎﮐﯽ، بی ﺗﺎ، ج1، ص116) زﯾﺮا ﺣﺬف ﻓﻌﻞ "ﻗﺎل و ﯾﻘﻮل" در ﻋﺮﺑﯽ ﺷﺎﯾﻊ اﺳﺖ."

ﺗﻔﺘﺎزاﻧﯽ ﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﮔﻮﻧﻪاي دﯾﮕﺮ ﻧﻈﺮ ﺳﮑّﺎﮐﯽ را ﺗﺄﯾﯿﺪ کرده و ﻣـﯽﮔﻮﯾـﺪ: " وَ بَشِّرِ الَّذِينَ ءَامَنُواْ" (ﺑﻘﺮه: 25) ﻋﻄﻒ ﺑﺮ ﻣﺤﺬوف "ﻓﺄﻧﺬِﺭﻫﻢ" اﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺎ ﻗﺒﻞ آیه بر آن دﻻﻟﺖ ﻣﯽﮐﻨﺪ. (اسعدالدین، ﺗﻔﺘﺎزاﻧﯽ، 1425ﻫـ. ص458)

زﻣﺨﺸﺮي "ﺑﺸﺮِ المؤمنین" را ﻋﻄﻒ ﺑﻪ دو آیه قبل"ﺗﺆﻣﻨﻮﻥ ﺑِﺎﻟﻠﱠﻪِ ﻭ ﺭﺳﻮِﻟﻪِ ﻭ ﺗﺠﺎﻫِﺪﻭﻥ فی ﺳﺒﻴﻞِ ﺍﻟﻠﱠﻪ..." (صف: 11) نموده است و ﺑﺸﺮِ ﺍلمؤمنین را ﺑﻪ ﻣﻌﻨـﺎي (ﺁﻣِﻨﻮﺍ ﻛﺬﺍ) ﺑﯿﺎن ﻣﯽﮐﻨﺪ (محمود زﻣﺨﺸﺮي، 1427ﻫ ، ج4، ص399) در حالیکه ﺗﻔﺘﺎزاﻧﯽ در اﯾﻦ ﺑﺎره ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ: "اﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮع ﺟﺎي اﺷﮑﺎل دارد، زﯾﺮا ﻣﺨﺎﻃﺐ در ﻓﻌﻞ "ﺗﺆﻣِﻨﻮﻥ"ﺑﻪ دﻟﯿﻞ "ﺑِﺎﻟﻠﻪِ ﻭ ﺭﺳﻮﻟِﻪِ" ﻓﻘﻂ ﻣﺆﻣﻨﺎن ﻫـﺴﺘﻨﺪ؛ و ﺣـﺎل آن ﮐـﻪ ﻣﺨﺎﻃـﺐ در ﻓﻌـﻞ"ﺑﺸﱢﺮْ" ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ(ص) ﻣﯽﺑﺎﺷﺪ. ﺑﻨﺎﺑﺮاﯾﻦ ﭘﻮﺷﯿﺪه ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻋﻄﻒ نمودن أﻣﺮ ﺑﺮاي ﻣﺨﺎﻃﺒﯽ ﺑﺮ أﻣﺮ ﺑـﺮاي ﻣﺨـﺎﻃﺒﯽ دﯾﮕـﺮ صحیح ﻧﯿﺴﺖ ﻣﮕﺮ ﻫﻨﮕﺎم ﺻﺮاﺣﺖ داﺷﺘﻦ در ﻧﺪا، ﻣﺎﻧﻨﺪ: (ﻳﺎ ﺯﻳﺪ ﻗﻢ ﻭ ﺍﻗﻌﺪ ﻳﺎ ﻋﻤﺮﻭ). ﺑﻨﺎﺑﺮاﯾﻦ ﻧﯿﮑﻮﺗﺮ آن اﺳﺖ ﮐﻪ (ﺑﺸﱢﺮ) ﺑﻪ (ﻗُﻞ) ﻣﺤﺬوف ﻗﺒﻞ از ﴿ﻳﺎ ﺃﻳﻬﺎ ﺍﻟﱠـﺬِﻳﻦﺁﻣﻨﻮﺍ ﻫﻞ ﺃﺩﱡﻟﻜﻢ ﻋﻠﻰ ﺗِﺠﺎﺭﺓٍ ﺗﻨﺠﻴﻜﻢ ﻣِﻦ ﻋﺬﺍﺏٍ ﺃﻟﻴﻢٍ ﻋﻄﻒ ﺷﺪه ﺑﺎﺷﺪ. (مسعود بن عمر، تفتازانى، ص263 )

بنابراین صاحب ‌نظرانی که در بالا اشاره شد عطف دو فعل مغایر به یکدیگر را از منظر "ﺣﺬف" و "إﯾﺠﺎزِ" ﺑﻼﻏﯽ و یا  به تأویل بردن فعل جایز می دانند.

مشاهده می کنیم در بعضی آیات، واو استینافیه را، واو عطف می شناسند و دلیل خود را، مبتنی بر ارتباط آیه با آیات قبل آن آیه ذکر می کنند و یا، فعلی را در تقدیر می گیرند.

لذا به نظر می رسد عطف فعلی که با اعراب و زمان فعل بعد از خود در آیه ، مطابقت ندارد، دارای نکته و دلالتی بلاغی است به طور مثال  ارتباطش با فعلهای ماقبل خود است و ....که باید از طریق سیاق آیات بدست آید.

عطف فعل منصوب به فعل مرفوع(دلیل استیناف)

کسانی که معتقد هستند واو در آیات ذیل واو استینافیه است "لِنُبَینَ لَکمْ وَ نُقِرُّ فِی الأرْحَامِ مَا نَشَاء" (سوره حج، آیه: 5) و"مَنْ یضْلِلِ اللَّهُ فَلا هَادِی لَهُ وَ یذَرُهُم"( سوره اعراف: 186)  و "اتَّقُوا اللَّهَ وَ یعَلِّمُکمُ اللَّهُ"؛ (بقره: 282) و از خدا پروا كنيد، و خدا [بدين گونه‏] به شما آموزش مى‏دهد و می‌گویند اگر عطف باشد - همچنان که بعضی قائل شده‌اند - می بایست "نُقِرُّ" منصوب، "یذَرُ" مجزوم بوده و جمله خبر "یعَلِّمُکمُ اللَّهُ" بر جملة انشایی " وَاتَّقُوا اللَّهَ " عطف شود در حالیکه جایز نیست. (ابن هشام انصاری، 1371، ص665-673)

با مراجعه به کتب تفاسیر در رابطه با آیات فوق مشاهده می‌گردد که هیچ اجماعی بین مفسران در تشخیص واو استینافی وجود ندارد به عنوان مثال در رابطه با آیه "اتَّقُوا اللَّهَ وَ یعَلِّمُکمُ اللَّهُ"، مرحوم سمرقندی) نصربن محمد بن احمد، سمرقندى، بحرالعلوم، ج1، بیروت، دارالفکر،قرن چهارم،ص187 (، ابن عاشور(محمدبن طاهر، ابن عاشور، ج2، قرن14، ص581(، فاضل مقداد (مقدادبن عبدالله، ج2، 1419، ص56)، ملاحويش آل غازی(سیدعبدالقادر، ملاحویش آل غازی،ج5، 1382ق، ص263) و ... می نویسند: واو در آیه "وَ یعَلِّمُکمُ اللَّهُ" واو عاطفه  است.

همچنین در آیه "لِنُبَینَ لَکمْ وَ نُقِرُّ فِی الأرْحَامِ مَا نَشَاء" ابن عاشور معتقد است که فعل "نقر" عطف بر"فانا خلقناکم من تراب" شده است. (محمدبن طاهر،ابن عاشور، ج17، قرن14،ص145)، شیخ طبرسی(ره)( فضل بن حسن،طبرسی، ترجمان، ج4، 1377ش،ص189 )؛ علامه طباطبایی (ره)( ، ج14، 1374،ص344) و ... آیه فوق را  با واو عاطفه ترجمه نمودند ولی اشاره ای  به عاطفه یا استینافی بودن واو نکرده‌اند.

شیخ طوسی(ره) (محمدبن حسن، طوسی، ج7، قرن پنجم ، ص292) مرحوم رازی(حسين بن على، ابوالفتوح رازی ،ج13،1408ق، ص299) و مرحوم آلوسی،( سیدمحمود آلوسی،ج9، 1415ق، ص113) واو را واو استینافی تشخیص داده‌اند.

با کمی دقت می توان به این نتیجه رسید که آیاتی که در آنها از "واو" استفاده شده قطعا از نکته بلاغی برخوردار هستند، نسبت به آیاتی که در آنها  واوی ذکر نشده است.

و ممکن نیست واوی در بین آیات قرار گیرد و  دلالت بر معنایی نداشته باشد زیرا حرف زائد از لسان حکیم صادر نمی شود.

نتیجه‌گیری     

پژوهش حاضر در پاسخ به مسأله عدم الزام به ترجمه واو استیناف بر این باور است که فهم معنای یک آیه به تنهایی و بدون بررسی سیاق آن در سوره میسر نمی‌باشد. و با نظر به این نکته که قرآن کریم، کهن‌ترین و معتبرترین متن ادبی قانونمند عرب است، از این رو، مبنای ادبیات عرب به شمار می‌آید. به عبارت دیگر قرآن بر اساس قواعد ادبیات عرب، سنجش نمی‌شود؛ چرا که آن قواعد بعد از قرآن پایه‌گذاری شده‌اند، از اینرو نمی‌توان واو استینافیه را مبتنی بر قواعد نحوی بر قرآن تحمیل نمود.

نظر به اثبات بار معنایی تمام حروف قرآنی و مد نظر قرار دادن مواردی که به حذف آن معتقد بودند  در حالیکه در این تحقیق به نقش معنایی آنها اذعان شد و همچنین عدم اجماع مفسران در خصوص ماهیت "واو " استینافیه نتایج حاصل از بررسی ها دلالت بر نقش معنایی و عدم الزام به حذف آنها در ترجمه آیه می نماید.

پیشنهاد: ارزیابی و مقایسه معنایی آیاتی که در آنها از واو استیناف استفاده شده با آیاتی که بدون  واو استیناف آمده است.

منابع:

8-    فولادوند، محمدمهدی،ترجمه قرآن، تهران، دار القرآن الكريم،1415ق.

9-    ابیاری، ابراهیم، موسوعه القرآنیه،  بی جا، موسسه سجل العربق، 1405.

10-ابن عاشور، محمد بن طاهر، التحریر و التنویر، مؤسسه التاریخ، بیروت، قرن14

11- اﻟﺼﺒﺎن، ﻣﺤﻤﺪ ﺑﻦ ﻋﻠﯽ، ﺣﺎﺷﯿﮥ اﻟﺼﺒﺎن ﻋﻠﯽ ﺷـﺮح اﻷﺷـﻤﻮﻧﯽ، داراﻟﻔﮑـﺮ، بیروت لبنان ،1419،ـ. 1999م.

12- 

13-آلوسی، سیدمحمود، روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم، دارالكتب العلميه، بیروت،1415ق

14- أﻧﺼﺎري، اﺑﻦ ﻫﺸﺎم، ﻣﻐﻨﯽ اﻟﻠّﺒﯿﺐ، اﻧﺘﺸﺎرات ﺳﯿﺪ اﻟﺸﻬﺪا ، ﻗﻢ، چ6 ، 1371ﻫـ.

15- النحاس، ابوجعفر، اعراب القرآن، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1421ق

16-بلاغی، محمد جواد، آلاءالرحمن، مؤسسه البعثه، قم، 1419ق.

17-التفتازانی، اسعد الدین، مختصر المعانی، دارالفکر،، قم، 1416ه.ق.

18-حسینی نیا، محمد، دیبای سخندانی در تطبیق اعراب قرآن،انتشارات واج،تهران، 1386 .

19- خرمشاهی، بهاء الدین، قرآن پژوهی، ج 2 ، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1389.

20-رازی، ابوالفتوح، روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، مشهد، ،1408ق.

21-راغب اصفهانى، حسين بن محمد، المفردات في غريب القرآن، دارالعلم الدار الشامية، دمشق بیروت، ،1412 ق.

22-رافعی، مصطفی صادق، اعجاز قرآن والبلاغه النبویه، دارالکتب العلمیه، بیروت،1421ق.

23- رامپوری، غیاث الدین محمدبن جلال الدین شرف الدین، غیاث اللغات، امیرکبیر،1243ه.ق

24- رضایی اصفهانی، محمدعلی، درسنامه آشنایی با اصول و روش‌های ترجمه، جامعه المصطفی العالمیه،1390.

25-رضوان، عمر بن ابراهیم، آراء المستشرقین حول القرآن الکریم و تفسیره،، ، دار الطیبه، چ1، ریاض، 1413ق.

26-رضی، السید شریف، الحقائق التأویل فی متشابه التنزیل، شرح محمد رضا آل کاشف الغطاء، دار الکتب الاسلامیه، قم،1406ه.ق.

27-                         رضى الدين استر آبادى، محمد بن حسن‏، شرح شافية ابن الحاجب‏، دار الكتب العلمية، بيروت- لبنان‏، 686 ه. ق‏.

28-اﻟﺰﻣﺨﺸﺮي، ﻣﺤﻤﻮد ﺑﻦ ﻋﻤﺮ، اﻟﮑﺸّﺎف، ج4، ﺑﯿﺮوت، ﻟﺒﻨـﺎن، دار اﻟﮑﺘﺎب اﻟﻌﺮﺑﯽ، ،1427ﻫـ. 2006م

29-سکاکی، یوسف، مفتاح العلوم، بیروت، دارالکتب العلمیه، بی تا.

30-سمرقندى، نصربن محمد بن احمد، بحرالعلوم، دارالفکر، بیروت، قرن چهارم.

31-سيوطى، جلال الدين، الدر المنثور فى تفسير المأثور، كتابخانه آية الله مرعشى نجفى، قم،1404 ق.

32-سيوطى، جلال الدين، الاتقان فى علوم القرآن، انتشارات سپهر، تهران ، 1380.

33-ﺻـﺎﻓﯽ، ﻣﺤﻤﻮد ﺑﻦ ﻋﺒـﺪ اﻟـﺮﺣﯿﻢ، اﻟﺠـﺪول ﻓـﯽ إﻋـﺮاب اﻟﻘـﺮآن، ط4، ج23، داراﻟﺮّﺷﯿﺪ ﻣﺆﺳﺴﮥ اﻹﯾﻤﺎن، دﻣـﺸﻖ، ﺑﯿـﺮوت،1418ق.

34-بابتى، عزيزه فوال‏، المعجم المفصل في النحو العربي‏، دار الكتب العلمية، بيروت- لبنان‏، بی تا.

35-طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان، دفترانتشارات اسلامی، قم، 1374ش.

36-طبرسی، ابوعلی‌ الفضل بن‌الحسن، مجمع البیان، مؤسسه التاریخ العربی، بیروت، 1429 ه.ش

37-شیخ طبرسی، فضل بن حسن،  تفسير جوامع الجامع، ترجمان، بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى مشهد،1377.

38-شیخ طوسی، محمدبن حسن، التبيان فى تفسير القرآن، دار احياء التراث العربى، بیروت، قرن پنجم.

39-عمید زنجانی، عباسعلی، مبانی و روشهای تفسیر قرآن، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، چ3، 1373ش.

40-الغلایّین، مصطفی، جامع الدروس العربیه، نوید اسلام، قم، 1379ه.ق

41- فاضل مقداد، مقدادبن عبدالله، کنزالعرفان فی فقه القرآن، تحقیق سید محمد قاضی، مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی، تهران، ،1419

42-معرفت، محمد هادی، التمهید، مؤسسه نشراسلامی، قم، چ5،1426ه.ق

43-   ملاحویش آل غازی، سید عبدالقادر، بیان المعانی، مطبعه الترقی، دمشق، 1382ق.

44-الموسوی العلوی، المرتضی علی بن الحسین، غررالفوائد و دررالقائد (امالی المرتضی)،المحقق محمد ابوالفضل ابراهیم، عیسی البابی الحلبی، 1954-1373.

45-فصلنامه بینات، ویژه ترجمه قرآن کریم، لزوم و عدم لزوم ترجمه همه ادوات وحروف، ش49و50،1385، 

آمار بازدید

  • بازدید این صفحه : 3502

  • بازدید امروز : 50

  • کل بازدید : 999274

  • بازدیدکنندگان آنلاين : 1

اطلاعات تماس

  • آدرس: خیابان کوی نصر(گیشای سابق)-نبش فاضل شرقی-پلاک 19

  • تلفن: 88241491-88240932

  • نمابر: 88484803

  •                

صفحه اصلی|درباره ما|تماس با ما

.تمامی حقوق این سایت متعلق به مدرسه علمیه الزهرا علیها السلام می باشد