مقدمه
معاد و فرجام انسان، یکی از اصول مهم اعتقادی ادیان آسمانی و مرحلهای از زندگی فرد است که از زمان مرگ شروع میشود و تا قیامت ادامه دارد. متکلمان و اندیشمندان بسیاری، تفصیلاً به بحث و گفتگو درباره آن پرداختهاند و از راه های متعدد معاد را اثبات نموده و به شبهات درباره آن پاسخ دادهاند. براهین عقلی و فلسفی اثبات معاد از مقدمات عقلی بهره میگیرند و در برخی موارد نیز منطبق با بعضی آیات قرآن میباشند. براهین نقلی مستند به آیات و روایت هستند که تکیه اصلی آنها ضرورت یا اثبات معاد است.
علامه مصباح یزدی یکی از اندیشمندان برجسته حوزه علوم دینی درزمان معاصر و صاحب نظر پیرامون مسائل مهم اعتقادی، از جمله معاد میباشد.آراء اعتقادی ایشان مانند براهین اثبات معاد، درکتاب آموزش عقاید مطرح شده، اما از آنجا که برخی از این آراء درسایر کتب ایشان ازجمله معارف قرآن، انسان شناسی در قرآن و... به تفصیل و همراه با ذکر آیات میباشد، لازم است این آراء دریک مجموعه جمع آوری گردد تا مشخص شود راه اثبات معاد ازدیدگاه ایشان چیست؟ آیا فقط به اثبات نقلی یا عقلی معاد معتقد هستند؟یا از هر دو راه بهره برده اند؟ مقاله حاضر به بررسی براهین اثبات معاد که در آثار علامه مصباح یزدی مطرح شده، میپردازد تا بدینوسیله آراء ایشان پیرامون اثبات معاد، دریک مجموعه گردآوری و تبیین گردد.علامه مصباح به منظور اثبات معاد از برهان های عقلی حکمت و عدالت و براهین نقلی بهره بردهاند واز همین راه به شبهات معاد پاسخ دادهاند. ایشان برخلاف افرادی که میگویند: برهان عدالت، برهان نیست و حداکثر استدلال جدلی است؛ معتقدند برهان عدالت، شرایط برهان را دارد و یک برهان تام درزمینه اثبات معاد است. البته جهت تبیین برخی مطالب مراجعه به آثار سایر اندیشمندان حوزه علوم دینی نیز ضروری است.
ضرورت معرفت پیرامون معاد
استعداد تحصیل علم درانسان وجود دارد، لذا لزوم حصول معرفت درامور سرنوشت ساز زندگی امری حتمی است؛ باقی ماندن یا بیرون رفتن از جهل دراختیار خود اوست.اگر انسان درقرآن مورد مذمّت قرار گرفته به خاطر جهل ابتدایی جبری نیست بلکه به لحاظ باقی ماندن درجهل و نادانی است؛ زیرا باوجود استعداد تحصیل علم درجهل باقی مانده است. درحالی که بر اساس فرمان فطرت، به ویژه درمسائل سرنوشت ساز تا حقیقت را کشف نکرده نباید آرام گیرد.
قرآن کسانی را که به بهانه نداشتن علم و یقین نسبت به آخرت، از تکالیف سنگین خود سرباز میزدند و آسوده خاطر به دنبال درک حقایق و عمل به وظایف خود نمیرفتند مورد نکوهش قرار میدهد.درست است که انسان باید به هر چه یقین دارد،عمل کند و ایمان آورد اما به این معنا نیست که در مورد هرامری که یقین ندارد درشک بماند و یا به ظن وگمان اکتفا نماید. بلکه وظیفهاش کسب یقین و خروج ازحالت شک و تردید،خصوصاً پیرامون مسائل اساسی زندگی است.
معاد، نقش اساسی در زندگی انسان دارد و سعادت و شقاوت او درگرو حل آن میباشد.لذا نمیتوان به آسانی از کنار آن گذشت.پیامبران الهی درباره معاد خبر دادهاند و لااقل به دلیل خبر ایشان، انسان احتمال میدهد،معادی وجود دارد که انکارش باعث گرفتار شدن به عذاب ابدی میگردد.باتوجه به این نقش و احتمال ضرر عظیم در نشناختن و یا انکار آن، نمیتوان نسبت به شناخت آن بی تفاوت بود؛ بلکه انسان باید معاد را جدی بگیرد و تا آنجا که ممکن است ازطریق عقل و درآنجا که عقل پاسخی ندارد از راههای دیگر به اثبات معاد وکیفیت آن بپردازد. پس برای اثبات معاد دو راه وجود دارد. یکی مستند به برهان عقلی،همانند برهان حکمت و برهان عدالت و دیگری مستند به اِخبار مخبر صادق میباشد.
لحن بسیاری از آیات، لحن اِخبار است. مثل این آیه که میفرماید:﴿بَلَی وَ رَبِّی لَتُبْعَثُنَّ﴾. اگر کسی به صدق این اخبار اعتقاد داشته باشد،حجت بر وی تمام است؛ یعنی اگر ثابت شد که پیامبر |، صادق است و ازسوی خدا تصدیق شده و هر چه میگوید حق و ازجانب خداست، در این صورت اگر بگوید:﴿أَنَّهمْ مَبْعُوثُونَ لِیوْم عَظیم﴾[6]، واجب است سخن این مخبر صادقی را بپذیریم.اثبات معاد با این بیان تعبدی که در آن استدلال عقلی به کار نرفته امکان دارد، اگر چه این امر به وسیله استدلال عقلی هم قابل اثبات است.[7] در ادامه براساس نظریه های علامه مصباح درآثارش، به اثبات معاد ازطریق براهین عقلی و نقلی میپردازیم و به شبهات پیرامون معاد پاسخ میدهیم.
قوه تعقل ازسوی خداوند درانسان به ودیعه گذاشته شده و انسان را به تعقل پیرامون امور فرا میخواند. معاد مرتبط با سرنوشت انسان است، لذا براهین عقلی،که قوه تفکر انسان، درباره معاد را برمیانگیزند، همیشه مورد توجه بوده است. بعضی از براهین توجه انسان را به حکمت و بعضی به عدالت خداوند جلب مینمایند،که چگونه خداوندحکیم،این جهان را بدون نتیجه و عبث خلق کرده است؟چگونه خداوند عادل، مطیع و عاصی را یکسان قرار میدهد؟ باتوجه به این سوالات انسان تعقل نموده که باید درورای این جهان، جهان دیگری باشد.درنتیجه از طریق براهین عقلی به اثبات آن جهان پرداخته است.
برهان حکمت
این برهان براساس صفت حکمت خداوند شکل گرفته و یکی از مقدمات آن حکیم بودن خداوند میباشد،که به انضمام چهار مقدمه دیگر،این نتیجه را دربرداردکه عالم دیگری درورای این عالم ماده وجود دارد وحیات منحصر به این جهان نیست. علامه مصباح برهان حکمت را تقریر فرمودهاند و آن را یکی از براهین عقلی اثبات معاد میدانند.
مقدمه اول:خداوند متعال کار عبث نمیکند و کارهایش حق، یعنی حکیمانه است. معنای حق که در برابر باطل، عبث، لهو و لعب قرار داده شده این است که امور دارای هدف وغایت حکیمانه میباشند.ازسوی دیگر، خداوند کمال مطلق است، لذا کار ناقص و معیوب انجام نمیدهد.
مقدمه دوم:همه پدیدههای این جهان، به حکم قوانین حاکم برآنها، نابود شدنی هستند.شاهد این مطلب کلمه «اجل مسمّی» میباشدکه در آیات قرآن بر آن تأکید شده است.
مقدمه سوم:انسان، دارای روح قابل بقاء است و میتواند واجدکمالات ابدی و جاودانی گردد آن هم کمالاتی که از نظر مرتبه و ارزش وجودی، قابل مقایسه با کمالات مادّی نیستند.
مقدمه چهارم:اگر فراسوی این پدیدهها چیز دیگری درکار نباشد،آفرینش این جهان عبث است.خصوصاً باتوجه به اینکه حیات دنیوی،توأم با رنجها و سختیها و ناگواریهای فراوان است وغالباً تحصیل یک لذّت بدون تحمل رنج و زحمت، فراهم نمیشود.
نتیجه آنکه:حکمت الهی اقتضا دارد که پس از این جهان، جهان دیگری وجود داشته باشد که انسانها به حیات جاودانی وکمال ابدی برسند تا خلقت این جهان عبث نباشد.
توضیح و تبیین استدلال
مقدمات استدلال مذکور مختصر بیان شده که برخی از آنها قابل تفسیر و انطباق بر آیات قرآن میباشد.لذا به جهت تفکر بیشتر درباره استدلال،شرح این مقدمات ذکر میگردد.موارد استعمال کلمه حق در آیات قرآن متفاوت است.گاهی درباره افعال الهی و آفرینش جهانو در برخی موارد مقابل باطل، لهو، لعب و عبث به کار رفته و بیان میدارد خلقت جهان، عبث و بیهوده نیست.
خداوندمیفرماید:﴿وَهُوَ الَّذی خَلَقَ السَّمواتِ وَالاَْرْضَ بِالْحَقِّ﴾کلمه حق در لغت به معنی ثبوت و ثابت است. ولی دراستعمالات عرفی دارای معانی مختلفی است:استعمال درمورد خدا،که خود خدا حقّ است و به معنای ثبوتی است که مخصوص خود خداست و هیچ نحو عدم و بطلانی در ذاتش راه ندارد.گاهی حق درمورد موجود دائمی بکار میرود ولو اینکه بالذات نباشد و بالغیر باشد امّا دوام دارد.گاهی درمورد اعتقاد وکلام گفته میشود و به معنای اعتقاد وکلام حق درمقابل اعتقاد وکلام باطل است و درهر دو مورد منظور مطابق با واقع بودن اعتقاد وکلام است.در برخی موارد نیز، حق درامور اعتباری محض در باب حقوق گفته میشود. حقوقی که برای افراد در ظرف اجتماع ثابت میشود و اعتباری هستند.
بنابراین باید دید هنگامی که در آیات قرآن بیان میشود خلقت آسمان ها و زمین حق است به چه معناست؟ آیا یعنی وجود بالذات دارد؟ اینکه مخصوص خداست. آیا یعنی ثابت است؟ باز هم خیر زیرا میبینیم که موجودات دائماً در حال فنا هستند. آیا به معنای این است که خدا درخلقت به کسی و حق کسی تجاوز نکرده است؟ اصلا در مقابل خدا مسئله حق مطرح نیست، کسی بر خدا حقی ندارد. مخصوصاً باتوجه به اینکه در مقابل حق؛ باطل، لهو، لعب و عبث قرار گرفته است.
﴿وَما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَما بَینَهُما لاعِبِینَ *ما خَلَقْناهُما إِلَّا بِالْحَقِّ﴾ حق در این آیه در مقابل لعب است.
﴿وَیتَفَکرُونَ فی خَلْقِ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ، رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً﴾ این آیه نیز باطل بودن خلقت جهان را نفی میکند. در آیه دیگر خداوند با پرسش درباره خلقت انسان به صورت استفهام انکاری، عبث بودن خلقت انسان را نفی کرده و میفرماید:﴿اَفَحَسِبْتُمْ اَنَّما خَلَقْناکمْ عَبَثاً﴾ بنابراین منظور ازحق همان است که این کار طبق هدف صحیحی انجام گرفته و خلقت جهان هدفمند است. از سوی دیگر با بررسی پدیدههای این جهان میبینیم جاودان نیستند بلکه برای مدت محدودی در این جهان قرار دارند. خداوند میفرماید:﴿أَوَلَمْ یتَفَکرُوا فِی أَنفُسِهِمْ مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَمَا بَینَهُمَا إِلاَّ بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُّسَمًّی وَإِنَّ کثِیراً مِّنَ النَّاسِ بِلِقَاء رَبِّهِمْ لَکافِرُونَ﴾
ذکر﴿أَجَلٍ مُسَمّی﴾ بعد از﴿بِالْحَقِّ﴾، این نکته را دربردارد که اگرجهان همین که هست باشد، با توجه به اجل معین و پایان پذیری آن، و اینکه عوامل طبیعت موجب تزاحم و خاتمه یافتن عمر است، لازمه آن، بطلان خلقت است. درحالی که ثابت شد خداوندکار باطل انجام نمیدهد و تمام افعال او حق و حکیمانه است. تفکر درخلقت انسان به عنوان یکی ازمخلوقات جهان،ثابت میکند این جهان گذراست و لزوماً باید جهان ابدی وجود داشته باشد. انسان امیال گوناگونی داردکه دربرخی از آنها با جمادات، نباتات و حیوانات مشترک است وبرخی به خود انسان اختصاص دارد.امیال فطری نامحدود،امیال اصیلی چون حقیقت جویی، قدرت و نیز میل به محبت که به سوی بینهایت سوق دارند وگرایش به ارضای این امیال در انسان موجود است.متناسب با این امیال،کمالاتی وجود دارندکه برخی مقدمی و راهبردی و برخی نهایی وحقیقی هستند. این کمال حقیقی همان مقام قرب پروردگار میباشد وسایر کمالات بدنی و روحی همه مقدمه و ابزار رسیدن به چنین مقامی هستندکه باید درحد تأثیرشان در رسیدن به کمال حقیقی مورد بهره برداری قرار گیرند.[20]
امیال و خواسته های فطری رابطهای تکوینی با کمال نامتناهی انسان دارد و چنان نیست که با مرگ پایان پذیرد و انسان به خواستههای خود نرسد.گرچه دنیا محدود وگذراست و عمر انسان در دنیا کوتاه است، اما میل او به داشتن معلومات بینهایت، قدرت بینهایت و سایر خواستههای نامحدود، خود حکایت از زندگی نامحدودی میکند که انسان برای آن آفریده شده و در پرتو آن به کمال نهایی و خواستههای نامحدود خود میرسد،درغیر این صورت حکمت الهی زیر سوال میرود و فعل الهی عبث انگاشته میشود. درحالی که ساحت خداوند برّی از اینگونه اوصاف است.
درنتیجه بین عبث نبودن خلقت و وجود معاد تلازم برقرار است. خدواند این خلقت عبث را نفی کرده و میفرماید همه به سوی خدا باز میگردند انسان ها نیز با تفکر درخلقت جهان هستی، خدا را از بیهودهکاری تنزیه میکنند و از طریق باطل نبودن آفرینش به این نتیجه میرسندکه جهان دیگری نیز هست که بهشت و دوزخی دارد و آنگاه از دوزخ به خدا پناه میبرند.خداوند میفرماید:﴿وَیتَفَکرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَک فَقِنا عَذابَ النّارِ﴾
تقریر برهان حکمت براساس میل به بقا و جاودانگی
علامه مصباح معتقدند میتوان با مقدمه قراردادن میل به بقا وجاودانگی درانسان و ضمیمه نمودن حکمت خداوند به عنوان مقدمه دیگر، به تقریر استدلال پیرامون معاد پرداخت.
مقدمه اول:میل به بقا و جاودانگی در وجود انسان قرار دارد و مورد تاکید آیات قرآن است. انسان اگر صد یا دویست سال عمر نماید،باز خواستار عمر بیشتر است واین خواسته ناشی از همین میل است. خداوند میفرماید:﴿یوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یعَمَّرُ أَلْفَ سَنَة﴾ این آرزوی عمر هزار ساله به دلیل آن است که انسان تصور میکند زندگی منحصر درهمین دنیای مادی است؛لذا خواستار عمر طولانی و درجستجوی جاودانگی میباشد.خداوند میفرماید:﴿ادْخُلُوهَا بِسَلاَمٍ ذَلِک یوْمُ الْخُلُودِ﴾ تعبیر قیامت باعنوان روز جاودانگی، بمنظور جلب توجه وعلاقه مردم به جهان آخرت صورت پذیرفته، و خود گواه بر وجود این تمایل فطری در انسان، و پذیرش آن از سوی خدا درقرآن است.
مقدمه دوم:اگرزندگی انسان منحصر درهمین دنیا باشد،حتی اگر به هزارسال برسد،باز محدود است وعقل نمیپذیرد که برای این عمر محدود خواستههای بینهایتی اختصاص یابدکه به هیچ وجه دراین دنیا ارضا نمیگردند.اگردنیا هدف نهایی انسان باشد،هیچ تناسبی بین این هدف محدود با خواستههای نامحدود وجود ندارد و کار خلاف حکمت است.
مقدمه سوم:خداوند متعال حکیم است وکار عبث وبیهوده انجام نمیدهد؛ لذا برای آفرینش جهان و انسان نیز هدف حکیمانه داشته که با جهان محدود مادی سازگاری ندارد.از سوی دیگر اگر زندگی منحصر درهمین جهان باشد،بخل از سوی خداوند انجام شده؛زیرا خداوند میتوانسته انسان را به نعمت نامحدود برساند اما با انحصار زندگی درهمین دنیا این کار را انجام نداده است.
نتیجه:خلقت انسان منحصر به این جهان نیست و او دارای زندگی دیگری غیر از این زندگی مادی است که در جهان آخرت میباشد.زندگی آخرتی، ابدی و متناسب با امیال نامحدود فطری انسان است.
نکته نهایی پیرامون برهان حکمت که علامه مصباح مطرح کرده،انحصار زندگی در همین دنیا و ارتباط آن با بخل از سوی خداوند است.علامه شبههای که در این راستا مطرح شده و پاسخ آن را بیان میکند.
شبهه:افرادی میگویند اگر دنیا منحصر به همین جهان باشد وسرای آخرت وجود نداشته باشد بخل از جانب خداوند لحاظ میشود،کلامشان صحیح نمیباشد و از سوی خدا بخلی نیست؛ زیرا جهان گنجایش بیشتر ندارد. خدا امساک در نعمت نمیکند؛ ولی جهان امکان دوام ندارد.بنابراین اگر زندگی منحصر به همین جهان باشد، بخل صورت نگرفته است.
پاسخ علامه:زنده شدن انسانها امری ممکن است و برای وقوع آن محال و تناقضی دربین نیست؛ بنابراین اگر خداوند انسانها را زنده نکند،چیزی جز امساک فیض وبخل نیست.یعنی موجوداتی را خلق کرده که میتوانند برای زندگی ابدی آماده شوند،ولی خدا این زندگی ابدی را لطف نکرده است.پس اگر خدا مردم را در قیامت زنده نکند،کار عبثی کرده و موجودی که قابل دریافت فیض بینهایت الهی(بینهایت زمانی: هُم فِیها خالِدُون)بوده را به فعلیت نرسانده است.
هدف نهایی خلقت،رسیدن رحمت بی پایان الهی به آفریدهها میباشد.درحقیقت این غایت مخلوقات است و هدف الهی به معنای دقیق کلمه،خود ذات است.ولی در اینجا،هدف دست دوم و مرتبه نازله،مراد است که:«تا به بندگان سود دهد». چرا میخواهد رحمت کند؟چون مقتضای ذات اوست و این حرف دیگری است.پس، چون خلقت آسمان و زمین و انسان عبث نیست،بایدغرض حکیمانه برآن مترتّب شود و این موجودات به سرانجامی که ممکن است برسند؛ و اگر بمیرند، به سرانجام ممکن نخواهند رسید، مگر آنکه جهان دیگری وجود داشته باشد.
نتیجه آنکه:حکمت الهی اقتضاء داردکه پس از این جهان،جهان دیگر وجود داشته باشد که انسانها به حیات جاودانی برسند تا خلقت این جهان عبث نباشد.
برهان عدالت
عدل،یکی از اوصاف خداوند است.درباره عدالت بعضی تصور میکنند،لازمه آن برقراری شرایط یکسان برای همه افراد است. درحالی که عدالت یعنی هر فردی به آنچه استحقاق دارد برسد.استحقاق بعضی پاداش و بعضی دیگر کیفر است. از این صفت الهی درجهت اثبات معاد استفاده میشود؛ زیرا این دنیا قابلیت پاداش یا کیفر متناسب با اعمال را ندارد؛ لذا باید جهان دیگری باشد تا هر فرد به نتیجه واقعی اعمال خود دست یابد. علامه مصباح برهان عدالت را اینگونه تقریر مینماید:
مقدمه اول:این جهان سرای اختیار است و انسانها در انتخاب و انجام کارهای خوب و بد، آزادند. از یک سو،کسانی تمام عمر خود را صرف عبادت خدا و خدمت به بندگان او میکنند.و از سوی دیگر،تبهکارانی دیده میشوند که برای رسیدن به هوسهای شیطانی خودشان، بدترین ستمها و زشت ترین گناهان را مرتکب میگردند.اساساً هدف از آفرینش انسان دراین جهان و مجهّز ساختن او به گرایشهای متضادّ، نیروی اراده و انتخاب، انواع شناختهای عقلی و نقلی؛ فراهم کردن زمینه برای رفتارهای گوناگون و قرار دادن وی بر سر دو راهیهای حقیقت و باطل و خیر و شرّ است، که باعث میشوند انسان درمعرض آزمایشهای بیشمار واقع شود ومسیر تکامل خود را با اراده و اختیار برگزیند تا به نتایج اعمال اختیاری وپاداش وکیفر آنها برسد.سراسر زندگی دنیا برای انسان،آزمایش و ساختن و پرداختن هویت انسانی خویش است وحتّی درآخرین لحظات زندگی هم معاف از آزمایش،تکلیف و انجام وظیفه نیست. آیات متعددی از قرآن به این حقیقت پیرامون انسان و اعمال و رفتارش درجهان اشاره نموده است.
مقدمه دوم:دراین جهان، نیکوکاران و تبهکاران، به پاداش وکیفری که درخورِ اعمالشان باشد نمیرسند و چه بسا تبهکارانی که ازنعمتهای بیشتری برخوردار بوده و هستند.اساساً زندگی دنیا ظرفیت پاداش وکیفر بسیاری از کارها را ندارد. مثلاً کسی که هزاران شخص بیگناه را به قتل رسانیده، نمیتوان او را جز یکبار، قصاص کرد و قطعاً سایر جنایاتش بی کیفر میماند. ازسوی دیگر اگرجهان منحصر به همین عالم دنیا باشد،چهبسا مفسدان چیره شوند و پرهیزگاران زیردست آنان زندگی ناگواری را بگذرانند.
مقدمه سوم:خداوند متعال عادل است؛لذا هر انسانی را به اندازه استعدادش مورد تکلیف قرار داده و سپس با توجه به توانایی و تلاش اختیاری وی درباره او قضاوت میکند و سرانجام، پاداش یا کیفری در خورکارهایش به او عطا میفرماید.
نتیجه:باتوجه به اینکه دنیا ظرفیت پاداش وکیفر متناسب با اعمال را ندارند.مؤمن وکافر، صالح و طالح، در بهرهمندی از نعمتهای خدا برابر هستند؛ صفت عدل الهی اقتضا میکند عالم دیگری باشد تا این دو دسته هریک پاداش کردار و کیفر اعمال خویش را ببینند.یعنی همچنان که این جهان،سرای آزمایش و تکلیف است باید جهان دیگری باشدکه سرای پاداش و کیفر و ظهور نتایج اعمال باشد و هر فردی به آنچه شایسته آن است نایل گردد تا عدالت الهی، تحقق عینی یابد.دسته ای از آیات قرآن اشاره به برهان عدالت دارد:
﴿أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ کالْمُفْسِدِینَ فِی الأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کالْفُجَّارِ﴾﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ کالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَواءً مَحْیاهُمْ وَ مَماتُهُمْ ساءَ ما یحْکمُونَ*وَخَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ لِتُجْزى کلُّ نَفْسٍ بِما کسَبَتْ وَ هُمْ لا یظْلَمُون﴾
سیاق مفهوم این دسته آیات تقریباً یگانه است وآن اینکه دراین جهان انسانها بردو دستهاند: مفسد وصالح، پرهیزگار و تبهکار و این دو دسته افراد در بهرهمندی از نعمتهای خداوند در این جهان یکسان هستند.لذا عدل الهی اقتضا دارد که جهان دیگری باشد تا هریک به نتیجه عمل خود برسند.
برهان عدالت، برهان یقینی
نکتهای که علامه مصباح درباره برهان عدالت بیان کرده، که شاید تاکنون کسی به آن، چنین توجهی نکرده باشد، جواب به اشکال برخی افراد است که پنداشتهاند برهان عدالت، برهان نیست وحداکثر میتوان گفت استدلال جدلی است.
برخی افراد اشکال کردهاندکه در برهان عدالت برمفاهیم ارزشی تکیه شده یعنی اگر خدا به انسانها کیفر وپاداش ندهد،کار زشتی کرده است.پس مقدّمه این برهان، ازمفاهیم ارزشی اخذ شده وگزارههای مشتمل بر مفاهیم ارزشی، برهانی و به اصطلاح منطقی، یقینی نیستند و چنانکه اهل منطق گفتهاند،«آرا محمود» و پسندیدهای هستند که به درد جدل میخورند و برهان ازچنین آرایی، تشکیل نمیگردد. درنتیجه این استدلال حداکثر یک استدلال جدلی است که از«آرا محمود» تشکیل یافته و ارزش برهانی ندارد.
پاسخ علامه مصباح:ما معتقدیم مفاهیم ارزشی،به مفاهیم حقیقی بازمیگردد.آنچه اهل منطق درمورد آرا محمود گفتهاند که به درد جدل میخورد، هنگامی است که در شکل آرا محمود باشد،امّا همین اهل منطق اعتقاد دارند،میتوان همان قضایایی را که به صورت قضایای محمود ذکر میشود به صورت قضایای یقینی برگردانده شود تا دربرهان نیز از آنها استفاده شود. بسیاری از بزرگان خود ما نیز از این نکته غفلت کردهاند. دربرهان شفاء، ابن سینا میگوید:آرا محمود مثل «الصّدق حسنٌ» به این شکل کلّی و به اتکاء پسند مردم، برهانی نیست امّا ممکن است به یک قضیه یقینی برگردد و در برهان نیز از آن استفاده شود.اجمالاً میگوییم:هر مفهوم ارزشی چنین نیست که در برهان، قابلیت استفاده نداشته باشد؛مگر ارزشهایی که اعتباری محض و تنها قراردادی اند؛ امّا آن مفاهیم ارزشی که به واقعیات متّکی اند؛ برهانیاند. مانند قبح ظلم که جزء مفاهیم ارزشی است که به واقعیت متکی میباشد و این مفاهیم به گونهای نیستند که با حقایق خارجی بیگانه باشند؛ بلکه نشان دهنده یک رابطه علی ومعلولی هستند.یعنی اگر ظلم قبیح است علتاش این است که حق فردی بواسطه ظلم ازبین میرود.صفت عدل الهی از امورمتّکی به واقعیات است.بازگشت صفت عدل، به حکمت است و بازگشت حکمت، به صفات ذاتی خداوند یعنی کمالِ مطلق او میباشد.چون خداوند کمال مطلق است، کار ناقص و معیوب، نمیکند.
اینکه میگوییم زشت است خدا ستم کند، بدین جهت است که ستم به نقص برمیگردد و چون خدا کمال مطلق است، نقص ازآن جهت که نقص است،از او صادر نمیگردد.از نظر ما،این مطالب، برهانی هستند واینکه شکل مفاهیم ارزشی دارند، منافاتی با برهانی بودن آن ندارد؛ زیرا اینها مفاهیمی هستند که متکی بر واقعیات حقیقی میباشند.
انسان زمانی که به وجود خداوند متعال اعتقاد پیدا کرد و پذیرفت خداوند، پیام آورانی جهت راهنمایی مردم فرستاده، به این باور میرسد کلام این راهنمایان ازسوی خداوند و صادق است. لذا آن را قبول نموده و تصدیق مینماید. معاد و وجود جهان آخرت همواره توسط پیامبران به اطلاع مردم رسیده و از آنها خواستهاند به آن معتقد شوند و ایمان بیاورند.آیات متعددی از قرآن پیرامون معاد،اثبات آن و احتجاج با منکرین معاد است که در دستههای متفاوت قرار میگیرد و از آنها دراستدلال نقلی اثبات معاد استفاده میشود.آیاتی براین نکته، تأکید میکند که برهانی بر نفی معاد، وجود ندارد و نفی معاد بی دلیل است. این آیات، به منزله خلع سلاح منکرین است.آیاتی که به پدیدههای مشابه معاد، اشاره میکند تا جلوی استبعاد را بگیرد.آیاتی که معاد را به عنوان وعده حتمی و تخلّف ناپذیر الهی، معرّفی میکند و وقوع معاد را از راهِ اخبار مُخبر صادق، اثبات مینماید. علامه مصباح با استناد به هریک از آیات مذکور به استدلال نقلی پیرامون معاد پرداخته است.
انکار معاد بی دلیل است
یکی ازشیوههای احتجاج قرآن باصاحبان عقاید باطل، مطالبه دلیل است تا روشن شود که عقاید ایشان پایه عقلی ومنطقی ندارد،چنانکه درچندین آیه،آمده است:﴿قُلْ هاتُوا بُرْهانَکمْ﴾ بگو (ای پیامبر) دلیلتان را بیاورید. درموارد مشابهی با این لحن میفرمایدکه صاحبان این عقاید نادرست،«علم» واعتقاد مطابق با واقع و مستند به برهان ندارند بلکه به«ظنّ» وگمان بی دلیل و مخالف با واقع، بسنده کردهاند. و درمورد منکرین معاد میفرماید:﴿وَ قالُوا ما هِی إِلاّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما یهْلِکنا إِلاَّ الدَّهْرُ وَ ما لَهُمْ بِذلِک مِنْ عِلْم إِنْ هُمْ إِلاّ یظُنُّونَ﴾ همچنین براین نکته، تأکید شده که انکار معاد، تنها گمان بی دلیل و نادرستی است. البته ممکن است گمانهای بی دلیل درصورتی که موافق هوای نفس باشد مورد قبول هواپرستان، واقع شودو دراثر رفتارهای متناسب با آنها و ارتکاب گناهان تدریجاً به صورت اعتقاد جزمی، جلوه کند وحتی شخص بر چنین اعتقادی پافشاری نماید. قرآن کریم، سخنان منکرین معاد را نقل کرده که غالباً چیزی بیش از استبعاد نیست و احیاناً اشاره به شبهات ضعیفی دارد که منشأ استبعاد وشک درامکان معاد شده است. بنابراین از یک سو، پدیدههای مشابه معاد را یادآور میشود تا رفع استبعاد گردد، و از سوی دیگر به پاسخ شبهات، اشاره میکند تا هیچ گونه شبههای باقی نماند و امکان وقوعی معاد،کاملاً تثبیت شود.
پدیده های مشابه معاد
بیان پدیدههای مشابه درجهت اثبات معاد مفید است. زیرا اموری که مثل یکدیگر هستند در همان جهان مماثلت چه در جهت اثبات باشد و چه درجهت نفی حکم واحد دارند. قاعده فلسفی (حکم الامثال فی ما یجوز و ما لایجوز واحد) اشاره به همین امر دارد.وقتی پدیدههای مشابه معاد ذکر میشود دلیل برآن است که معاد امری ممکن الوقوع است. برخی از این پدیدههای مشابه درعالم طبیعت موجود هستند، بعضی زنده شدن بعد از مرگ در بین اقوام گذشته و برخی خلقت نخستین انسان میباشند.
رویش گیاهان
رویش گیاه وخزان آن در فصل پاییز و سپس رویش مجدد آن در فصل بهار شبیه معاد است؛ زیرا زنده شدن انسان پس از مرگ، از آن جهت که حیات مسبوق به موت است، شبیه روییدن گیاه در زمین، بعد از خشکی و مردگی آن است. از اینرو، تأمّل دراین پدیده که همواره درجلو چشم همه انسان ها رخ میدهدکافی است که به امکان حیات خودشان بعد از مرگ، پی ببرند.آنچه موجب ساده شمردن این پدیده و غفلت از اهمیت آن شده، عادت کردن مردم به دیدن آن است وگرنه از جهت پیدایش حیات جدید، فرقی با زنده شدن انسان، بعداز مرگ ندارد.قرآندر جهت رفع این پرده عادت، مکرّراً توجه مردم را به این پدیده جلب، و رستاخیز انسانها را به آن، تشبیه میکند و فرموده:
﴿فَانْظُرْ إِلی آثارِ رَحْمَتِ اللّهِ کیفَ یحْی الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ ذلِک لَُمحْی الْمَوْتی وَ هُوَ عَلی کلِّ شَیء قَدِیرٌ﴾
آیه با اشاره به اینکه حیات طبیعت از رحمت الهی سرچشمه میگیرد و خداوند به طبیعت زندگی دوباره میبخشد، ممکن بودن تحقق معاد را به انسان یادآوری مینماید که همان خداوندی که زندگی دوباره به طبیعت میبخشد، همان خداوند قدرت زنده نمودن انسان بعداز مرگ و اعطای حیات مجدد به او را دارد. پس معاد امر محال نیست.
خواب اصحاب کهف
داستان اصحاب کهف واشاره پایان داستان به معاد، یکی دیگر از موارد مشابه معاد است. خداوند متعال بعد از ذکر داستان شگفت انگیز اصحاب کهف که حاوی نکته های آموزنده فراوانی است میفرماید:﴿وَ کذلِک أَعْثَرْنا عَلَیهِمْ لِیعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السّاعَةَ لا رَیبَ فِیها﴾
تحلیل علامه مصباح درباره داستان اصحاب کهف و ارتباط آن با معاد این است که، بی شک اطلاع از چنین حادثه عجیبی که عدهای درطول چند قرن خواب باشند وسپس بیدار شوند تأثیر خاصّی درتوجه انسان به امکان معاد و رفع استبعاد آن خواهد داشت.زیرا هرخواب رفتنی شبیه مردن و هر بیدار شدنی شبیه زنده شدن پس از مرگ است. ولی درخوابهای عادی، اعمال زیستی بدن، بطورطبیعی ادامه مییابد و بازگشت روح، تعجبی را برنمیانگیزد. اما بدنی که سیصد سال از مواد غذائی، استفاده نکند میبایست طبق نظام جاری درطبیعت، بمیرد و فاسد شود و آمادگی خود را برای بازگشت روح، از دست بدهد.چنین حادثه خارق العادهای میتواند توجه انسان را به ماورای این نظام عادی، جلب کند و بفهمد که بازگشت روح به بدن، همیشه نیازمند به فراهم بودن اسباب و شرایط عادی وطبیعی نیست.پس حیات مجدّد انسان هم هرچند برخلاف نظام مرگ و زندگی در این عالم باشد، امتناعی نخواهد داشت و طبق وعده الهی، تحقق خواهد یافت.
خلقت نخستین انسان و زنده شدن برخی از انسان ها در همین جهان
در بیان امور مشابه، اشاره به خود انسان به دلیل مشابهت کامل، توجه افراد را بیشتر جلب مینماید.خداوند به خلقت نخستین انسان اشاره میفرماید و سپس بیان میدارد انسان خلقت نخستین خود را فراموش کرده است که میپرسد چگونه این استخوانهای پوسیده جمع خواهند شد؟! درحالی که همان خداوندی که برای نخستین بار انسان را خلق کرده است همان خداوند بار دیگر او را زنده میکند. پس معاد و زنده شدن مجدد انسان امری دشوار و محال نیست. خداوند میفرماید:﴿وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا وَ نَسِی خَلْقَهُ قالَ مَنْ یحْی الْعِظامَ وَ هِی رَمِیم﴾.﴿أَیحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ*بَلی قادِرِینَ عَلی أَنْ نُسَوِّی بَنانَهُ*بَلْ یرِیدُ الْإِنْسانُ لِیفْجُرَ أَمامَهُ*یسْئَلُ أَیانَ یوْمُ الْقِیامَةِ﴾
علامه مصباح این آیات را درجهت تنبه انسان نسبت به معاد میداند که خداوند به منکران معاد میفرماید: آیا انسان واقعاً فکر میکند که ما نمیتوانیم دوباره او را زنده کنیم؟ اگر اندکی فکر کرده و عقل خویش را به کار بگیرد به خوبی درک میکند که همان کسیکه ابتدا انسان را از نیستی به هستی آورده، دوباره هم میتواند انسان را زنده کند.اتفاقاً این کار آسانتر است، چون خداوند درابتدا انسان را از هیچ به وجود آورده واکنون لااقل یک گوشت و استخوانی، گرچه فاسد شده و پوسیده، وجود دارد.
بنابراین،عقل انسان به سادگی میپذیرد که همان دستی که اولین بار انسان را خلق کرده، همان قدرت میتواند دوباره گوشت و استخوان های فاسد و پوسیده او را کنار هم جمع کرده و او را زنده کند. از همه مهم تر، زنده شدن بعضی از انسانها درهمین جهان است که قرآن، چند نمونه از آنها را یادآور میشود. ازجمله، داستان یکی از انبیاء بنی اسرائیل که درسفری ازکنار مردمی گذر کرد که هلاک و متلاشی شده بودند وناگهان به ذهنش خطور کرد که چگونه این مردم، دوباره زنده خواهند شد! خدای متعال جان او را گرفت و بعد از یک صد سال دوباره زندهاش ساخت و به وی فرمود: چه مدت در این مکان، توقّف کردهای؟ او که گویا از خوابی برخاسته است گفت: یک روز یا بخشی از روز! خطاب شد: بلکه تو یک صد سال در اینجا ماندهای! پس بنگر که از یک سوی، آب و غذای تو سالم مانده، و از سوی دیگر، مرکب سواری که همراه تو بود، متلاشی شده است! اکنون بنگر که ما چگونه استخوانهای این حیوان را بر روی هم سوار میکنیم و دوباره گوشت بر آنها میپوشانیم و آن را زنده میسازیم.
همینطور این آیه که خداوند میفرماید:﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ خَرَجُواْ مِن دِیارِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ اللّهُ مُوتُواْ ثُمَّ أَحْیاهُمْ إِنَّ اللّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَی النَّاسِ وَلَـکنَّ أَکثَرَ النَّاسِ لاَ یشْکرُونَ﴾ این آیه نیز، دلالت دارد براینکه هزاران تن مردند ودوباره زنده شدند و در روایات آمده است که حتی یک نفر هم مرده باقی نماند و همه زنده شدند. مورد دیگر، داستان گروهی از بنی اسرائیل که به حضرت موسی× گفتند:ما تا خدا را آشکارا نبینیم هرگز ایمان نخواهیم آورد! و خدا آنان را با صاعقهای هلاک کرد وسپس به درخواست حضرت موسی× دوباره آنها را زنده ساخت.خداوند میفرماید: ﴿وَإِذْ قُلْتُمْ یا مُوسَی لَن نُّؤْمِنَ لَک حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْکمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنتُمْ تَنظُرُونَ*ثُمَّ بَعَثْنَاکم مِّن بَعْدِ مَوْتِکمْ لَعَلَّکمْ تَشْکرُونَ﴾
پس،ازمجموع آیات به دست میآید که معاد، نه محال ذاتی است و نه محال وقوعی. محال ذاتی نیست؛ زیرا مستلزم تناقض نیست. تناقض این است که بگوییم فرد درحالی که زنده است، مرده است، ولی اینکه پس از مرگ دوباره زنده شود تناقض نیست. پس معاد محال ذاتی نیست. محال وقوعی نیز نیست؛ زیرا چیزی مانع آن نمیشود.
معاد وعده حتمی و تخلف ناپذیر خداوند
خداوند متعال به ذکر این پدیدههای مشابه اکتفا ننموده، بلکه صریحاً وقوع معاد و قیامت را درآیات بی شماری تأکید میفرماید که قطعاً معاد محقق خواهد شد. بنابراین بعد از بیان وقوع معاد که محال نیست، به دلیل تعبدی ضرورت معاد میرسیم که بوسیله آیات متعددی از قرآن استنباط میشود.دلیل تعبدی بدین صورت است که وقتی دانستیم قرآن کلام خداست و او میفرماید قطعاً معاد محقق خواهد شد، حجت بر فرد تمام است و باید به قیامت و معاد ایمان بیاورد. علامه مصباح آیاتی که مستند این دلیل تعبدی میباشد را درچند دسته قرار میدهد.اول آیاتی که، با تأکید بسیار میفرماید رستاخیز واقع میشود و در آن تردیدی نیست و به پیامبر دستور سوگند خوردن میدهد.
از جمله:﴿وَقَالَ الَّذِینَ کفَرُوا لاَ تَأْتِینَا السَّاعَةُ قُلْ بَلَی وَرَبِّی لَتَأْتِینَّکمْ عَالِمِ الْغَیبِ لاَ یعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَلاَ فِی الأَرْضِ وَلاَ أَصْغَرُ مِن ذَلِک وَلاَ أَکبَرُ إِلاَّ فِی کتَابٍ مُّبِینٍ﴾
آیه در پاسخ منکران معاد،جواب را با قسم و لام و نون تأکید ثقیله بیان میکند. یعنی انواع ادوات تأکید را به کار برده تا بگویدکه حتماً قیامت برپا خواهد شد.دسته دوم آیاتی که دلالت دارد بر اینکه بر خدا، آوردن قیامت، لازم است و ایمان به آن جزء اهداف انبیاء است.خداوند آوردن قیامت را لازم میشمرد:﴿وَأَنَّ عَلَیهِ النَّشْأَةَ الأُْخْری﴾
دسته سوم آیاتی که اعتقاد به قیامت را هم ردیف با اعتقاد و ایمان به الله قرار میدهد.چنانکه گویی دوکفّه یک ترازو هستند وسعادت و فلاح افراد را درگرو ایمان و یقین به آخرت و معاد میداند. خداوند ایمان به آخرت را در کنار ایمان به خداوند قرار داده است.﴿مَنْ آمَنَ بِاللهِ وَالْیوْمِ الآْخِرِ﴾
میدانیم هیچ امری در زبان قرآن و اصولاً همهی کتب آسمانی، مهم تر از ایمان به خدا نیست و اگر چیزی جفت و قرین آن قرار گیرد از اهمیت ویژهای برخوردار است. بنابراین معاد و قیامت اهمیت بسزایی در زندگی انسان دارند و باتوجه به اینکه این امر درقرآن که حقانیتش ثابت شده بیان گردیده، هیچ کس عذری برای نپذیرفتن آن ندارد و تعبداً نیز باید آن را قبول نماید. مگرکسی که قصوری درعقلش باشد و یا به علت دیگری نتواند پی به حقانیت آن ببرد.
آیات احتجاجیکه درپاسخ منکران معاد بیان شد، نشان میدهد افرادی نسبت به معاد شبهه داشتهاند که آیا اصلا واقع خواهد شد یا خیر؟ چگونه انسان بعد از مرگ زنده میشود درحالی که بدن او پوسیده و اجزاء آن پراکنده شده است؟ خداوند چگونه این افراد را زنده میکند؟ قرآن با بیان آیاتی از قبیل معرفی نمونههای مشابه معاد، بیان علم و قدرت خداوند بر انجام امور، به این شبهات پاسخ داده است. علامه مصباح شبهات را در سه دسته قرار داده میدهد: دسته اول شبهات فلسفی، دوم شبهات مرتبط با علم فاعل و دسته سوم شبهات پیرامون قدرت فاعل است.
شبهه فلسفی اعاده معدوم
مسئله اعاده معدوم را نخستین بار متکلمان مطرح کردند و بعد به فلسفه راه یافت. برخی از متکلمان میپنداشتند معاد که یکی از ارکان مهم ادیان الهی است، نوعی اعاده معدوم است و لذا علاوه بر جایز دانستن اعاده معدوم، نوعش را نیز حتمی میدانند،اما فلاسفه و برخی دیگر از متکلمان، قائل به امتناع اعاده معدوم شدند و آن را امری بدیهی و ضروری دانستند؛ زیرا اعاده معدوم یعنی شیئیکه موجود بوده و سپس معدوم شده، خودش به عینه با تمام خصوصیات دوباره موجود شود. مخالفان امتناع اعاده معدوم دلایل زیادی در رد آن اقامه کرده اند از جمله اینکه؛ اگر بتوانیم شیء را با تمام خصوصیات، بعد از معدوم شدن بازگردانیم، باید بتوانیم مشابه آن را که تمام خصوصیات آن شیء را دارد، در ابتدا ایجاد کنیم؛ زیرا حکم الأمثال فی مایجوز و فی ما لایجوز واحد است، درحالی که این امر محال است زیرا سبب میشود دو شیء، از همان جهت که دو شیء هستند یک شیء باشند که امری محال است. پس اعاده معدوم نداریم.
عمده دلیل طرح آن درکتب کلامی این است که برخی از متکلمین، موت را نوعی انعدام میدانند و قائل هستند انسان با مردن معدوم میشود و بنابراین زندهشدن انسان در قیامت اعاده معدوم است، پس اعتقاد به معاد و زندهشدن دوباره انسان در قیامت مستلزم اعتقاد به امکان اعاده معدوم است. برخلاف فلاسفه که اعاده معدوم را محال میشمارند و قائل هستند معاد اعاده معدوم نیست. از نظر فلاسفه، موت انعدام نیست، زیرا روح انسان که همانا شخصیت و هویت انسان به او وابسته است، پس از موت درجهانی دیگر باقی میماند و موت تنها مفارقت و جدایی روح از بدن و انتقال آن از نشئهای به نشئه دیگر است.طبعاً معاد نیز وجود جدید نفس و اعاده معدوم نیست، بلکه تنها برگشتن روح به بدن و زندهشدن دوباره بدن است.پس اعتقاد به معاد مستلزم اعتقاد به امکان اعاده معدوم نیست. فلاسفه دلیل امتناع اعاده معدوم را فاصله شدن عدم بین وجود شیء میدانند که امری محال است. لذا میگویند اعاده معدوم محال است.
این شبهه به صورت صریح در قرآن مطرح نشده،اما از محتوای برخی آیات میتوان پی به وجود این شبهه در ذهن افراد برد.شبهه اعاده معدوم از اینجا سرچشمه میگیرد که افراد تصور کردهاند هنگامی که انسان مرد، از بین می رود لذا وقتی قرار است معادی باشد و انسان دوباره برگردد، این بازگشت مجدد، بازگشت شیء معدوم شده است، لذا آن را محال میدانند. علامه مصباح شبهه اعاده معدوم را با بیان آیه ای از قرآن آغاز مینماید که خداوند متعال میفرماید:﴿وَقَالُوا أَئِذَا ضَلَلْنَا فِی الأَرْضِ أَئِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ﴾ درباره این آیه دو احتمال وجود دارد: اول اینکه از قبیل همان استبعادات و نظیر آیههای دیگراست. دوم همان شبهه اعاده معدوم است.یعنی شاید درمیان منکران رستاخیز، در همان روزگاران گذشته که قرآن نقل میفرماید، افرادی از اهل استدلال نیز بودهاند و این شبهه برای آنان مطرح بوده است.
مراجعه به آیات قرآن پاسخ صحیح پیرامون این شبهه را روشن میسازد. خداوند در پاسخ افرادی که میگفتند: چگونه ممکن است انسان، بعداز متلاشی شدن بدنش مجدّداً زنده شود؟پاسخ میدهد بگو: فرشته مرگ که بر شما مأمور شده، (روح) شما را میگیرد؛سپس شما را بسوى پروردگارتان بازمیگردانند. مفاد پاسخ این است که قوام هویت شما به روحتان است نه به اندام های بدنتان که در زمین پراکنده میشود. با دقت دراین گفتگو مشخص میشود منشأ انکار معاد از سوی کافران، همان شبهه امتناع اعاده معدوم است. زیرا آنان میپنداشتند انسان همین بدن مادی است که با مرگ متلاشی و نابود میگردد و اگر مجدداً زنده شود، انسان دیگری خواهد بود. زیرا برگرداندن موجودی که معدوم شده محال است و امکان ذاتی ندارد.لذا کافران میگفتند:چگونه ممکن است فرد بعد از مرگ دوباره زنده شود؟! پاسخی که خداوند به آنها میدهد شبهه را برطرف مینماید زیرا خداوند هویت شخصی هرانسانی را بستگی به روح او میداند، لذا وقتی روح انسان باقی است، هویت انسان باقی میماند و از بین نمیرود تا نیازمند به اعاده باشیم. به دیگر سخن: معاد، اعاده «معدوم» نیست بلکه جدا شدن روح از بدن و سپس بازگشت «روح موجود» است.
شبهه عدم قابلیت بدن برای حیات مجدد
شبهه اعاده معدوم، مربوط به امکان ذاتی معاد بود که اصلاً معاد ذاتاً قابلیت تحقق دارد یا خیر؟ اما این شبهه، ناظر به امکان وقوعی آن است. علامه مصباح شبهه را اینگونه توضیح میدهد که هر چند بازگشت روح به بدن، محال عقلی نیست و در فرض آن، تناقضی وجود ندارد. اما وقوع آن، مشروط به قابلیت بدن است. ما انسان ها وقتی به آفرینش خود توجه میکنیم، میبینیم که پدیدآمدنِ حیات، منوط به اسباب و شرایط خاصّی است که میبایست تدریجاً فراهم شود مثلاً نطفهای در رَحمِ، قرار گیرد و شرایط مناسبی برای رشد آن، وجود داشته باشد تا کم کم جنین کامل شود و به صورت انسان در آید، ولی بدنی که متلاشی شد دیگر قابلیت و استعداد حیات را ندارد؛ لذا معاد واقع نمیشود.
پاسخ این شبهه آن است که این نظام مشهود در عالم دنیا، تنها نظام ممکن نیست. اسباب و عللی که در این جهان، براساس تجربه، شناخته میشوند، اسباب و علل انحصاری نیستند. شاهد این کلام، پدیده های حیاتی خارق العادهای مانند زنده شدن بعضی از حیوانات و انسانهاست، که در همین جهان رخ داده و در آیات قرآن نیز به آنها اشاره شده است.
شبهه درباره قدرت فاعل
در تحقق هرامری حداقل دو چیز لازم است، فاعلی که آن را انجام دهد وقابلی که کار بر روی آن انجام شود و آن کار را بپذیرد. شبهه عدم قابلیت بدن برای حیات مجدّد، اشاره به جنبه قابلیت قابل دارد و این شبهه درراستای فاعلیت فاعل است.کسانی که این شبهه را مطرح میکنند درمقام مقایسه خداوند با خود برآمدهاند، لذا این شبهه در ذهن آنها شکل گرفته است.این افراد میگویند: برای تحقّق یک پدیده، علاوه بر امکان ذاتی و قابلیت قابل، قدرت فاعل هم شرط است و از کجا که خدا قدرت بر زنده کردن مردگان داشته باشد؟! این افراد قدرت نامتناهی الهی را نشناخته بودند، و قدرت خداوند را با قدرت خودشان مقایسه میکردند. پاسخ این است که قدرت الهی، حدّ و مرزی ندارد و به هر چیز ممکن الوقوعی تعلّق میگیرد، چنانکه این جهان هستی را با این همه عظمت خیره کننده،آفریده است.خداوند میفرماید:﴿أَ وَ لَمْ یرَوْا أَنَّ اللّهَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لَمْ یعْی بِخَلْقِهِنَّ بِقادِر عَلی أَنْ یحْیی الْمَوْتی بَلی إِنَّهُ عَلی کلِّ شَیء قَدِیرٌ﴾ علاوه براین، آفرینش مجدّد، سختتر از آفرینش نخستین نیست و نیاز به قدرت بیشتری ندارد بلکه میتوان گفت ازآن هم آسان تر است زیرا چیزی بیش از بازگشت روح موجود نیست.﴿فَسَیقُولُونَ مَنْ یعِیدُنا قُلِ الَّذِی فَطَرَکمْ أَوَّلَ مَرَّة فَسَینْغِضُونَ إِلَیک رُؤُسَهُمْ﴾ در نهایت خداوند به صورت صریح درآیه دیگری میفرمایند بازگرداندن افراد بعد از مرگ آسان تر است.﴿وَ هُوَ الَّذِی یبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یعِیدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیهِ﴾. همه این آیات برای دفع شبهه ای بود که گفتند:چه کسی قدرت بر زنده کردن دوباره انسانها دارد؟پاسخ این است: همان کسی که نخستین بار به انسانها حیات بخشید و همان کسی که جهانِ با این عظمت را آفرید قدرت بر زنده کردن دوباره انسان دارد.
شبهه درباره علم فاعل
یکی دیگر ازشبهات، این است که چون روح بخواهد به بدن برگردد، خدا از کجا میداند که کدام روح از آنِ کدام بدن است؛ زیرا از بدنها هیچ به جای نمانده و احیا و اعاده حیات برای رسیدن به نتایج اعمال قبلی است. خدا انبوه اعمال این همه خلایق را از کجا میداند؟چه میداند که هرکس چه انجام داده است؟ چگونه همه کارهای خوب و بد را به یاد داشته باشد تا پاداش وکیفر درخوری به هر یک از آنها بدهد.چگونه ممکن است انسانی که خاک شده و ذرات آنها در هم آمیخته شده را از یکدیگر باز شناخت؟چگونه میتوان همه رفتارهای انسانها را در طول هزاران بلکه میلیونها سال، ثبت و ضبط کرد و به آنها رسیدگی نمود؟
آری،شبهه درواقع مربوط به علم است؛ یعنی پس از دانستن اینکه خدا قدرت دارد، ماده هم امکان پذیرش مجدد روح را دارد، علم به اینکه کدام روح از کدام بدن است، مورد شبهه قرار میگیرد. این شبهه هم ازطرف کسانی مطرح شده که علم نامتناهی الهی را نشناخته بودند و آن را به علوم ناقص و محدود خودشان قیاس میکردند. در سه آیه، بیان متناسب با این شبهه و پاسخ آن وجود دارد:
در یک مورد سخنی از فرعون نقل شده است؛ هنگامی که حضرت موسی× او را به دین حق فراخواند که قوام آن به توحیدومعاد است،گفت:«پس تکلیف نسل هاى گذشته (که به اینها ایمان نداشتند) چه خواهد شد؟!» حضرت موسی× گفت:«آگاهى مربوط به آنها، نزد پروردگارم درکتابى ثبت است؛ پروردگارم هرگز گمراه نمىشود، و فراموش نمىکند (و آنچه شایسته آنهاست به ایشان مىدهد). جواب فرعون این است که: بگو دانش آن نزد پروردگار من است که نه گمراه میشود و نه فراموش میکند. بنابراین، جهت و سوی سؤال این است که چه کسی میداند کدام بدن مال کدام انسان است با اینکه علامت و تشخصی باقی نمانده است؟حاصل آنکه: خدای متعال هم بدنها را میشناسد و هم اعمال همه را میداند.
درپاسخ به کسانی که آمدن قیامت را بعید میدانستند میفرماید:حتماً قیامت برپا خواهد شد و در ذیل آیه، گویی برای رفع این شبهه که او چه میداند که هر بدن از آن کدام روح است، به اصطلاح دفع دخل مقدّر کرده و از پیش پاسخ فرموده است:او از همه چیز حتی اگر کوچکتر از ذرهای باشد درهمه آسمانها و زمین آگاه است و نهتنها ذات او به این همه علم دارد، بلکه همه چیز، همه این معلومات نسبت به اشیای عالم، در کتابی نیز منعکس است و اگر مثلاً فرشتگان هم به این کتاب اشراف یابند، آن معلومات را خواهند دانست.﴿وَقَالَ الَّذِینَ کفَرُوا لاَ تَأْتِینَا السَّاعَةُ قُلْ بَلَی وَرَبِّی لَتَأْتِینَّکمْ عَالِمِ الْغَیبِ لاَ یعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَلاَ فِی الأَرْضِ وَلاَ أَصْغَرُ مِن ذَلِک وَلاَ أَکبَرُ إِلاَّ فِی کتَابٍ مُّبِینٍ﴾ آیه سوم، در پاسخ به منکران معاد آمده که میگفتند: آیا هنگامى که مُردیم و خاک شدیم (دوباره به زندگى باز میگردیم)؟! و دوباره زنده شدن را بازگشتی دور و بعید میدانستند،خداوند میفرماید:﴿قَدْعَلِمْنَا مَا تَنقُصُ الأَرْضُ مِنْهُمْ وَعِندَنَا کتَابٌ حَفِیظٌ﴾ از این آیه میتوان استنباط کرد که شبهه آنان یا دستکم یکی از وجوه شبهه آنها، در مورد علم است.خداوند درپاسخ آنها میفرماید: میدانیم چقدر از ایشان را زمین میکاهد(یعنی خاک میشوند)، و نزد ما لوح محفوظی است که این همه در آن ثبت است. پس شبهه این افراد پیرامون عدم علم فاعل به بازگشت انسان بعد از مرگ بی اساس بوده و علم بی پایان خداوند بر همه اشیاء احاطه دارد و معاد امری حتمی است.
راههای اثبات معاد، دلیل عقلی از قبیل برهان حکمت و عدالت و دلیل نقلی مانند بسیاری از نمونههای مشابه معاد که در آیات قرآن به آنها اشاره شده است؛ میباشد. بیان این امور مشابه درجهت رفع استبعاد معاد مفید فایده است. آنچه برخی افراد تصور کردهاند که برهان عدالت، برهان یقینی نیست و استدلال جدلی میباشد، صحیح نیست؛ زیرا در این برهان از مفاهیم ارزشی استفاده شده است که متکی به واقعیت حقیقی میباشند و این مسئله منافاتی با برهانی بودن آن ندارد.
اما همچنان در ذهن برخی افراد شبهه وجود دارد که آیا اصلا محال ذاتاً ممکن است یا خیر؟ لذا شبهه اعاده معدوم را بیان کردهاند و معاد را نوعی اعاده معدوم میدانند. با بررسی این شبهه روشن شد معاد اعاده معدوم نیست که محال باشد؛ بلکه بازگشت روحِ موجود است.سایر شبهات مطرح درباره معاد، همگی ناظر به امکان وقوعی معاد است که با بیان امور مشابه معاد، پاسخ این دسته از شبهات واضح است. زیرا وقتی امری شبیه معاد درهمین جهان رخ دهد، وقوع معاد امری محال نخواهد بود.«حکم الأمثال فی مایجوز و فی ما لایجوز واحد». ازسوی دیگر نیز این شبهات علم و قدرت بی پایان خداوند را نادیده گرفته و براین اساس مطرح شده است. لذا با توجه افراد به علم و قدرت بی نهایت خداوند این شبهات نیازی به پاسخ ندارند.
.بقره/286،هود/118،نساء/170،یونس/99،اسراء/15،کهف/29،انفال/53،رعد/11،شوری/8،،یونس/44،زخرف/20،زمر/41،روم/44،فصلت/40، جاثیه/15؛ هاشمی رفسنجانی،اکبر، فرهنگ قرآن2،ص450ـ 444
.روم/50.مصباح یزدی،محمدتقی،آموزش عقاید،ص373.
.آخوندی،محمدحسین، درسایه سارحکمت شرح و توضیح بدایة الحکمة،ص78ـ77؛مصباح یزدی،محمدتقی،شرح نهایة الحکمة، ج1،ص222ـ207.
منابع
2. آخوندی،محمدحسین، درسایه سار حکمت شرح و توضیح بدایة الحکمة،چاپ دوم،هاجر،قم،1386ش
|