عنوان کتاب |
الاشارات و تنبیهات |
نویسنده |
شیخ الرئیس ابن سینا |
ناشر |
بوستان کتاب قم |
نشانی |
قم، چهارراه شهدا، خیابان معلم ، معلم 14، پلاک 17 |
مشخصات |
منطق و حکمت مشاء |
نمط نهم کتاب الاشارات و التنبیهات فی مقامات العارفین
الاشارات و التنبیهات از مشهورترین کتابهای شیخ الرئیس، بو علی سینا است. این کتاب دارای دو جزء میباشد: جزء اول، در منطق و مشتمل بر ده نهج؛ و جزء دوم، در فلسفه و حاوی ده نمط است. در ادامه نمط نهم این کتاب با عنوان فی مقامات العارفین معرفی می شود.
در ابتدای نمط نهم اشارات که تحت عنوان فی مقامات العارفین است، عارفان را دارای مقاماتی میداند که غیر آنها چنین مقامات و درجاتی را ندارند. آنها در کالبد بدن هستند اما انگار رها از آن، در عالم قدسند. در ادامۀ این نمط، ضمن معرفی زاهد و عابد، زهد و عبادتِ آنها با زهد و عبادتِ عارف مقایسه میگردد.
زهد زاهد ← معامله است (گذشتن از متاع دنیا برای بدست آوردن آخرت).
زهد عارف ← دوری جستن است از هر آنچه او را از حق دور گرداند (بی اعتنایی به غیر حق).
عبادت غیر عارف ← معامله است (انجام عبادت برای دریافت مزد در آخرت).
عبادت عارف ← ریاضتی است برای همراه ساختن قوا، تا با تمام همت در عالم قدس داخل شود.
ابو علی سینا در این نمط با بیان ضرورت زندگی اجتماعی انسان، لزوم داد و ستد و عدالت میان مردم و به تبع آن، آورده شدن شریعتی توسط شارع را بیان میکند و همچنین وی، لزوم معجزه (شارع باید دارای معجزه باشد تا معلوم شود از جانب خداوند است)، مجازات و پاداش (تا خوبی، بی رونق و بدی، تشویق نگردد) و عبادت (تا یاد خداوند تکرار شود و عدالت استقرار یابد) را بیان کرده و در این میان عنوان میکند که عارف تنها حق را میخواهد و مطلوب او بیم و امید نیست که در آن صورت حق، غایت و هدف نمیشد بلکه واسطه میگشت برای هدف و مطلوب دیگر.
بنابراین میتوان گفت دو دسته، با حق ارتباط برقرار میکنند: 1- گروهی که با حق محشورند اما حق را واسطه قرار میدهند تا به خواستههای دیگری برسند (این گروه از جهتی مورد رحمت هستند و به آنچه به خاطر آن تلاش میکنند براساس وعده حق خواهند رسید) 2- گروه دیگر، کسانی هستند که به عشق حق رسیده و لذت بودن با حق را شناخته و به کسانی که به غیر حق توجه میکنند با دلسوزی مینگرند.
در ادامۀ این نمط، درجات عارفین بیان میگردد. اولین درجه سلوک عارفان، اراده است که در آن، باطن و سّر سالک با یقین برهانی و ایمان قلبی، میل و رغبت مییابد برای حرکت به سوی عالم قدس. در این مرحله سالک نیازمند ریاضت است و ریاضت به 3 هدف انجام می گیرد:
1- دور ساختن غیر حق (معین و یاری کننده آن ← زهد حقیقی)
2- مطیع ساختن نفس اماره تا قوای تخیل و وهم متناسب با عالم قدس گردیده و از عالم سفلی منصرف گردد (معین و یاری کننده آن ← عبادت همراه با تفکر؛ نغمه و الحان؛ کلام واعظ و گوینده پاک و بلیغ)
3- لطیف ساختن سّر و درون (معین و یاری کننده آن ← فکر لطیف و عشق عفیف)
با ادامۀ این اراده و ریاضت، حالت خلسهای برای سالک رخ میدهد که در آن حالت، نور حق را مشاهده میکند (برقهای کوتاه و زودگذر). این حالت را عارفان، "اوقات" میخوانند. وقتی این حالت برای سالک ملکه گشت در غیر حالت ریاضت نیز پیش خواهد آمد و وی در هر چیزی جلوۀ حق را مشاهده مینماید. این تجلیات ممکن است آرامش را از سالک گرفته و دیگران را متوجه سازد بنابراین در این مرحله باید سعی کند تا حالات خود را از دیگران مخفی نماید.
پس از این مرحله، ریاضت، سالک را به جایی میرساند که "وقت" تبدیل به "سکینه" میگردد و آن جرقهها و نورهای زودگذر و ضعیف به شهابی روشن مبدل میشوند و او به جایی میرسد که لذت همنشینی با حق را درک میکند و اگر از این حالت خارج شود بیقرار میگردد.
وقتی این مصاحبت و همنشینی با حق، پایدار گشت، دیگران او را به ظاهر مشغول به کاری میبینند در حالی که در باطن، او در حال سیر و سلوک میباشد. در واقع با آنکه در حال سیر و سلوک است، ساکن به نظر میآید. و با استقرار سلوک، کسب این حالت برای وی اختیاری میگردد (ظهور اراده؛ یعنی هر وقت اراده کرد متوجه عالم باطن میشود)
در مرحله بعد، سالک به مرتبه جدیدی قدم میگذارد که در آن اراده وی مطرح نیست بلکه بدون آنکه اراده کند ورود به باطن اشیاء میکند. بنابراین سالک از عالم ظاهر به عالم باطن عروج میکند و در آن عالم استقرار مییابد در حالی که انسانهای اطراف او بیخبرانند. (توضیح آنکه در مراحل اولیه، تجلیات گهگاه اتفاق میافتاد و زمان آن بر سالک مشخص نبود اما در مرحلۀ ظهورِ اراده، هرگاه سالک اراده مینمود میتوانست به باطن راه یابد اما در مرحله اخیر، دیگر اراده نیز لازم نبوده و مشاهدۀ باطن برای سالک دائمی میگردد.)
وقتی ریاضت به وصول به مقصد انجامید باطن سالک آیینه جلا یافتهای میشود که در آن حق را مشاهده مینماید و لذات عالی و حقیقی و شادی درونی، ثمره این مرحله است زیرا سالک حق را درون خود مییابد و یک نظر به حق و یک نظر به نفس دارد و هنوز میان نظر به خود و نظر به حق مردد است و گاهی خود را میبیند (بنابراین هنوز دوئیت برقرار است).
و اما آخرین مرتبه سلوک؛ سرانجام سالک به مرتبهای میرسد که از خود نیز غافل میشود و تنها حق را میبیند و بس و در اینجا وصال تحقق مییابد. (پایان سفر اول، من الخلق الی الحق)
در اینجا این نکته هم تذکر داده میشود که مشغول شدن به هر آنچه از لوازم این سیر است، اشتغال به غیر حق میباشد (توجه سالک به پاک ساختن خود، نوعی اشتغال به غیر حق است؛ اعتنای او به اینکه نفس را به اطاعت خود درآورده نیز عجز است و شادمان شدن به زینت ذات نیز نوعی گمراهی و سرگردانی است بخاطر اینکه مربوط به ذات است و موجب توجه سالک به ذات خود گردیده) و با تمام وجود روی آوردن به سوی حق، رستگاری و رهایی است.
همچنین شیخ الرئیس عنوان میکند که عارف باید چهار مرحله را در آغاز و شروع سیر و سلوک طی کند: تفریق (جدایی بین خود و غیر حق)، نفض (برطرف کردن آثار غیر حق)، ترک (ترک زینتهای غیر حقیقی) و رفض (رها ساختن لذتهای مادی و معنوی)
ایشان در ادامه بیان میدارد که عرفان وسیله است برای رسیدن به حق، بنابراین آنکس که به معرفت حق رسید باید از این معرفت نیز منصرف گردد و فقط متوجه حق باشد و در آن صورت است که به وصال رسیده است. بعد از مرحلۀ وصال نیز درجاتی است (درجات سفر بالحق فی الحق) که عبارات از بیان آن عاجز و ناتوان است. بنابراین هر کس میخواهد آن را ببیند باید به تدریج پیش رود تا خود مشاهده نماید و خود، واصل گردد.
در ادامۀ این نمط، به وصف عارفان پرداخته میشود:
· عارف خندان و گشادهروست؛ از روی تواضع کودکان را نیز مانند بزرگسالان گرامی میدارد؛ غریبه و آشنا در نزد او یکسان است. و این بخاطر آن است که عارف از حق مسرور و شادمان گشته و در هر چیزی حق را میبیند و همه را بنده و آفریننده خداوند میداند.
· عارف تا قبل از وصال، تحمل هر آنچه غیر از حق است را ندارد از آن جهت که حجاب راه میگردد. اما بعد از وصال، فقط مشغول به حق گشته و بخاطر وسعتی که مییابد هم میتواند باطن را داشته باشد و هم ظاهر را (ظاهر، حجاب باطن نمیگردد) لذا گشادهروترین خلق خدا میگردد.
· عارف اهل تجسس نیست و هنگام مشاهده منکر، غضب بر او چیره نمیشود بلکه اهل رحمت است چرا که به سّر القدر واقف شده است و هنگامی که امر به معروف میکند با وفق و مدارا این کار را انجام میدهد و اگر معروف، امر بزرگی باشد آن را از روی غیرت، مخفی میدارد.
· عارف شجاع است زیرا از مرگ هراسی ندارد.
· جواد است زیرا محبتِ باطل را در دل ندارد.
· با گذشت است زیرا نفس او بزرگتر از آن است که چیزی آن را خوار کند.
· کینهای در دل ندارد زیرا دل او همیشه مشغول به حق است.
· عرفا از جهت همت متفاوتند و گاهی یک عارف هم، در دو زمان، متفاوت عمل میکند. گاهی از هر چیزی بهترین را انتخاب میکند از جهت جلوه حق بودن آن و گاهی پستترین را برمیگزیند به جهت دوری از هر آنچه غیر حق است.
· عارف گاهی بخاطر غفلت از هر آنچه غیر از حق است حکم کسی را دارد که تکلیف ندارد.
و در آخر اشاره میشود که مقام قرب به خدا والاتر از آن است که هر کس به آن دست یابد بنابراین کسی که این مقام را درک نمیکند به جای انکار آن، باید خود را سرزنش کند بخاطر آنکه لایق آن نبوده است.