به مناسبت رحلت جانسوز رحمت العالمین صلوات الله علیهسه صحنه مهم از صحنه های زندگی پیامبر اعظم(صلوات الله علیه)
امام خامنه ای مدظله العالی: خدای متعال به ما مسلمانان دستور داده است که از پیامبر تبعیت کنیم. این تبعیت، در همه چیز زندگی است. آن بزرگوار، نه فقط در گفتار خود، بلکه در رفتار خود، در هیأت زندگی خود، در چگونگی معاشرت خود با مردم و با خانواده، در برخوردش با دوستان، در معاملهاش با دشمنان و بیگانگان، در رفتارش با ضعفا و با اقویا، در همه چیز اسوه و الگوست. جامعهی اسلامی ما آن وقتی به معنای واقعی کلمه جامعهی اسلامىِ کامل است، که خود را بر رفتار پیامبر منطبق کند. اگر به طور صددرصد مثل رفتار آن حضرت عملی نیست - که نیست - لااقل شباهت به آن بزرگوار باشد؛ عکس جریان زندگی نبىّاکرم بر زندگی ما حاکم نباشد؛ در آن خط حرکت بکنیم.
در سه صحنه از صحنههای مهم زندگی، جملات مختصری از آن بزرگوار عرض می کنم. البته در این باب کتابهای مفصل نوشته شده است و سخن، طولانی تر و مبسوط تر از آن است که در گفتارهایی از این قبیل بشود حق آن را ادا کرد. از هر خرمن گلی، خوشهیی باید چید؛ برای اینکه در ذهن ما یاد آن بزرگوار همیشه زنده باشد.
صحنهی اول از زندگی پیامبر، صحنهی دعوت و جهاد بود. کار مهم پیامبر خدا، دعوت به حق و حقیقت، و جهاد در راه این دعوت بود. در مقابل دنیای ظلمانی زمان خود، پیامبر اکرم دچار تشویش نشد. چه آن روزی که در مکه تنها بود، یا جمع کوچکی از مسلمین او را احاطه کرده بودند و در مقابلش سران متکبر عرب، صنادید قریش و گردنکشان، با اخلاقهای خشن و با دستهای قدرتمند قرار گرفته بودند، و یا عامهی مردمی که از معرفت نصیبی نبرده بودند، وحشت نکرد؛ سخن حق خود را گفت، تکرار کرد، تبیین کرد، روشن کرد، اهانتها را تحمل کرد، سختیها و رنجها را به جان خرید، تا توانست جمع کثیری را مسلمان کند؛ و چه آن وقتی که حکومت اسلامی تشکیل داد و خود در موضع رئیس این حکومت، قدرت را به دست گرفت. آن روز هم دشمنان و معارضان گوناگونی در مقابل پیامبر بودند؛ چه گروههای مسلح عرب - وحشیهایی که در بیابانهای حجاز و یمامه، همهجا پراکنده بودند و دعوت اسلام باید آنها را اصلاح می کرد و آنها مقاومت می کردند - و چه پادشاهان بزرگ دنیای آن روز - دو ابرقدرت آن روز عالم؛ یعنی ایران و امپراتوری روم - که پیامبر نامهها نوشت، مجادلهها کرد، سخنها گفت، لشکرکشیها کرد، سختیها کشید، در محاصرهی اقتصادی افتاد و کار به جایی رسید که مردم مدینه گاهی دو روز و سه روز، نان برای خوردن پیدا نمی کردند. تهدیدهای فراوان از همه طرف پیامبر را احاطه کرد. بعضی از مردم نگران می شدند، بعضی متزلزل می شدند، بعضی نق می زدند، بعضی پیامبر را به ملایمت و سازش تشویق می کردند؛ اما پیامبر در این صحنهی دعوت و جهاد، یک لحظه دچار سستی نشد و با قدرت، جامعهی اسلامی را پیش برد، تا به اوج عزت و قدرت رساند؛ و همان نظام و جامعه بود که به برکت ایستادگی پیامبر در میدانهای نبرد و دعوت، در سالهای بعد توانست به قدرت اول دنیا تبدیل شود.
صحنهی دوم از زندگی پیامبر، رفتار آن حضرت با مردم بود. هرگز خلق و خوی مردمی و محبت و رفق به مردم و سعی در استقرار عدالت در میان مردم را فراموش نکرد؛ مانند خود مردم و متن مردم زندگی کرد؛ با آنها نشستوبرخاست کرد؛ با غلامان و طبقات پایین جامعه، دوستی و رفاقت کرد؛ با آنها غذا میخورد؛ با آنها می نشست؛ با آنها محبت و مدارا می کرد؛ قدرت، او را عوض نکرد؛ ثروت ملی، او را تغییر نداد؛ رفتار او در دوران سختی و در دورانی که سختی برطرف شده بود، فرقی نکرد؛ در همه حال با مردم و از مردم بود؛ رفقِ به مردم می کرد و برای مردم عدالت می خواست.
در جنگ خندق، وقتی که مسلمین در مدینه از همه طرف تقریباً محاصره بودند و غذا به مدینه نمی آمد و آذوقهی مردم تمام شده بود، به طوری که گاهی دو روز، سه روز کسی غذا گیرش نمی آمد که بخورد، در همان حال پیامبر اکرم خودش در خندق کندن در برابر دشمن، با مردم مشارکت می کرد و مانند مردم گرسنگی می کشید.
در روایت دارد، فاطمهی زهرا(سلاماللهعلیها) که برای حسن و حسین - که کودکان خردسالی بودند - مقداری آرد دست و پا کرده بود و نان مختصری پخته بود، دلش نیامد که پدر خود را گرسنه بگذارد. تکهیی از آن نانی که برای بچهها پخته بود، برای پدرش برد. پیامبر فرمود: دخترم! از کجا آوردهای؟ گفت: مال بچههاست. پیامبر لقمهیی در دهانشان گذاشتند و خوردند. طبق روایت - که گمان می کنم سند روایت هم سند معتبری است - پیامبر فرمود: من سه روز است که هیچ چیز نخوردهام! بنابراین، او مثل خود مردم و در کنار مردم بود و با آنها رفق و مدارا می کرد؛ چه در این حالت، و چه در دورانی که سختیها برطرف شده بود، مکه فتح شده بود، دشمنان منکوب شده بودند و همه سر جای خود نشسته بودند.
بعد از فتح طائف، غنایم زیادی به دست پیامبر رسید و او آنها را بین مسلمین تقسیم می کرد. عدهیی از مسلمانان ایمانهای راسخ داشتند، که آنها کنار بودند؛ عدهیی هم از این تازهمسلمانان و قبایل اطراف مکه و طائف بودند، که بر سر پیامبر ریختند و غنیمت خواستند؛ پیامبر را اذیت کردند، محاصره کردند؛ پیامبر می داد، می گرفتند؛ اما باز می خواستند! کار به جایی رسید که عبای روی دوش پیامبر هم به دست این عربهای تازه مسلمانِ ناهموار و خشن افتاد! اینجا هم که در اوج عزت و قدرت بود، پیامبر باز با مردم با همان رفق، با همان مدارا و با همان خوشرویی رفتار کرد؛ با خوشاخلاقی و خوشخلقی صدایش را بلند کرد و گفت: «ایهاالنّاس ردّوا علىّ بردی»(1)؛ ای مردم! عبایم را به من برگردانید! این، وضع معاشرت پیامبر با مردم بود.
پیامبر با غلامان نشستوبرخاست میکرد و با آنها غذا می خورد. او بر روی زمین نشسته بود و با عدهیی از مردمان فقیر غذا میخورد. زن بیاباننشینی عبور کرد و با تعجب پرسید: یا رسولالله! تو مثل بندگان غذا می خوری؟! پیامبر تبسمی کردند و فرمودند: «ویحک ای عبد اعبد منّی»(2)؛ از من بندهتر کیست؟
او لباس ساده می پوشید. هر غذایی که در مقابل او بود و فراهم می شد، می خورد؛ غذای خاصی نمی خواست؛ غذایی را به عنوان نامطلوب رد نمی کرد. در همهی تاریخ بشریت، این خلقیات بینظیر است. در عین معاشرت، او در کمال نظافت و طهارت ظاهری و معنوی بود، که عبداللهبنعمر گفت: «ما رأیت احدا اجود و لا انجد و لا اشجع و لا اوضأ من رسولالله»(3)؛ از او بخشندهتر و یاریکنندهتر و شجاعتر و درخشانتر کسی را ندیدم. این، رفتار پیامبر با مردم بود؛ معاشرت انسانی، معاشرت حَسَن، معاشرت مانند خود مردم، بدون تکبر، بدون جبروت. با اینکه پیامبر هیبت الهی و طبیعی داشت و در حضور او مردم دست و پای خودشان را گم می کردند، اما او با مردم ملاطفت و خوشاخلاقی می کرد. وقتی در جمعی نشسته بود، شناخته نمی شد که او پیامبر و فرمانده و بزرگ این جمعیت است. مدیریت اجتماعی و نظامی او در حد اعلی بود و به همه کار سر می کشید. البته جامعه، جامعهی کوچکی بود؛ مدینه بود و اطراف مدینه، و بعد هم مکه و یکی، دو شهر دیگر؛ اما به کار مردم اهتمام داشت و منظم و مرتب بود. در آن جامعهی بدوی، مدیریت و دفتر و حساب و محاسبه و تشویق و تنبیه را در میان مردم باب کرد. این هم زندگی معاشرتی پیامبر بود، که باید برای همهی ما - هم برای مسؤولان کشور، هم برای آحاد مردم - اسوه و الگو باشد.
و بالاخره صحنهی سوم از زندگی پیامبر، ذکر و عبادت الهی آن حضرت بود. پیامبر با آن مقام و با آن شأن و عظمت، از عبادت خود غافل نمی شد؛ نیمهی شب می گریست و دعا و استغفار میکرد. امسلمه یک شب دید پیامبر نیست؛ رفت دید مشغول دعا کردن است و اشک می ریزد و استغفار می کند و عرض می کند: «اللّهم و لا تکلنی الی نفسی طرفة عین»(4). امسلمه گریهاش گرفت. پیامبر از گریهی او برگشت و گفت: اینجا چه می کنی؟ عرض کرد: یا رسولالله! تو که خدای متعال اینقدر عزیزت می دارد و گناهانت را آمرزیده است - «لیغفرلک الله ما تقدّم من ذنبک و ما تأخّر»(5) - چرا گریه می کنی و می گویی خدایا ما را به خودمان وانگذار؟ فرمود: «و ما یؤمننی»(۷)؛ اگر از خدا غافل بشوم، چه چیزی من را نگه خواهد داشت؟ این برای ما درس است. در روز عزت، در روز ذلت، در روز سختی، در روز راحتی، در روزی که دشمن انسان را محاصره کرده است، در روزی که دشمن با همهی عظمت، خودش را بر چشم و وجود انسان تحمیل میکند، و در همهی حالات خدا را به یاد داشتن، خدا را فراموش نکردن، به خدا تکیه کردن، از خدا خواستن؛ این، آن درس بزرگ پیامبر به ماست.
خدای متعال در همهی صحنهها به یاد پیامبر بود، و رسول اکرم در همهی صحنهها از خدا استمداد کرد، از خدا خواست و از غیر خدا نترسید و نهراسید. راز اصلی عبودیت پیامبر در مقابل خدا این است؛ هیچ قدرتی را در مقابل خدا به حساب نیاوردن، از او واهمه نکردن، راه خدا را به خاطر اهوای دیگران قطع نکردن. جامعهی ما با درس گرفتن از این اخلاق نبوی، باید به یک جامعهی اسلامی منقلب شود.
انقلاب برای این نیست که کسانی بروند و کسان دیگری بیایند؛ انقلاب برای این است که ارزشها در جامعه تغییر کند؛ اعتبار و ارزش انسان به عبودیت خدا باشد؛ انسان بندهی خدا باشد، برای خدا کار کند، از خدا بترسد، از غیر خدا نترسد، از خدا بخواهد، در راه خدا کار و تلاش کند، در آیات خدا تدبر کند، عالم را درست بشناسد، کمر به اصلاح مفاسد جهانی و بشری ببندد و از خود شروع کند؛ هر کدام ما از خودمان شروع کنیم. (بیانات در خطبه های نماز جمعه 1370/7/5)
1) بحارالانوار، ج ۱۶ ، ص ۲۲۶
2) بحارالانوار، ج ۱۶ ، ص ۲۲۵
3) بحارالانوار، ج ۱۶ ، ص ۲۳۱
4) و ۳. بحارالانوار، ج ۱۴ ، ص ۳۸۴
5) فتح: ۲